اتفاقات يک زندگي



ديروز 6 آذر تولد يکي از برادرام (بهرام) بود و از اونجايي که من هنوز در دوران نقاهت بعد از جراحي تعويض مفصل لگن هستم و همچنان بيشتر ساعات روز رو در تخت خواب، تاق باز خوابيده ام و نمي‌تونم زياد بشينم و راه برم و پله بالا و پايين برم، قرار شد که تولدش رو خونه ما بگيره که تنوع روحي براي مامان هم بوجود بياد.


13 آذر هم تولد خانوم بهرام (حميرا) هست و چون مادر حميرا هم پا درد داره، درنهايت قرار شد بهرام اينا دو تا تولد بگيرن يکي خونه ما براي خودش و خانومش و يکي خونه پدرخانومش بازهم براي خودش و خانومش.


وقتي بهرام به برادر بزرگم و خواهرم زنگ زده بوده که براي تولدش خونه ما دعوتشون کنه. برادر بزرگم باهاش هماهنگ کرد که تولد دخترش نرگس (30 آبان) رو هم همزمان با تولد بهرام و حميرا خونه ما بگيرن.


بنابراين عملا ديشب ما سه تولد با هم خونمون برگزار شد.


جاتون خالي


علت اينکه لگنم درد گرفته بود و منم يک سال با اون درد زندگي کردم ساييدگي مفصل لگن بود. اگر بخوام علمي بهش نگاه کنم بايد بگم لگنم دچار آرتروز شديد شده بود. يعني سر استخوان ران (فمور) و کاسه اي که در استخوان لگن (استابولوم) هست و استخوان ران در اون جاي مي گيره، به مرور زمان و در زمان استفاده به هم ساييده شده و از بين رفته بودند.


به بيان علمي در آرتروز تحليل غضروف مفصلي و درگيري استخوان زير غضروفي داريم که باعث التهاب بافت‌هاي اطراف مي‌شه. اين عارضه ممکن است هر يک از مفاصل را درگير سازد ولي شايع‌ترين مفاصل درگير عبارتند از مفاصل دست ، زانو، ران و ستون فقرات.


و من در مفصل لگن دچار آرتروز شديد شده بودم به طوريکه ميزان ساييدگي بسيار زياد بود. الان که دارم اين مطلب رو مي‌نويسم يادم مياد که در اتاق جراحي، صداي پزشکي رو شنيدم که گفت مفصلش چسبيده. گويا جمله اون پزشک بر ميگرده به اينکه اونقدر ساييدگي مفصل من زياد و شديد بوده که تقريبأ سر فمور در کاسه استابولوم چسبيده بوده و در هم فرو رفته بودن.


اينکه چرا من مجبور شدم به انجام جراحي تعويض مفصل لگن، دردي بود که طي يکسال گذشته تقريبأ ميشه گفت به صورت مداوم در لگنم داشتم.


مراسم خاکسپاري عموم که رفتم بخاطر ايستادن طولاني لگنم درد گرفت و مراسم سوم و هفتم و . رو نتونستم برم.


عيد سال 98 هيچ کجا عيد ديدني خونه فاميل و اقوام نتونستم برم چون لگنم درد مي کرد.


سر کار وقتي بيشتر از يک ساعت ممتد روي صندلي ميشستم لگنم درد مي گرفت.


فاصله بين خونه و محل کارم حدود دو ساعت هست و صبح ها بخاطر اينکه توي ترافيک نمونم ساعت 6:15 صبح از خونه ميومدم بيرون و ميرفتم جلوي اداره پارک مي کردم و توي ماشين ميشستم تا درب اداره باز بشه اما بعد از ظهرها، ترافيک اجتناب ناپذير بود و بعد از تعطيلي از کار تو ترافيک که مي موندم، تقريبأ ميشه گفت هر نيم ساعت کنار اتوبان ميزدم کنار و از ماشين پياده ميشدم و چند دقيقه اي رو راه مي رفتم و دردم کمي ساکت مي شد و دوباره ادامه رانندگي. اگر شرايطش نبود که وسط رانندگي استراحت کنم پام شروع ميکرد به گزگز کردن و يخ ميکرد و انگار خواب ميرفت و من شروع ميکردم با مشت روي پام زدن. وقتي هم که ميرسيدم به خونه تا صبح درد داشتم.


يه سري روزها درد و تحمل ميکردم و يه سري روزا تا سه تا هم قرص مسکن مي خوردم.


تو مراسم هاي خودموني، حتي اونايي که خونه خودمون بود بعد از حدود 40 دقيقه نشستن روي صندلي، کلافه مي شدم و پام درد مي گرفت و بايد حتمأ دراز مي کشيدم.


قبلأ ميشه گفت من حدود 20 دور عرض استخر و شنا مي کردم پشت سر هم اما در يک سال گذشته به مرور اين تعداد کم شد و اين اواخر به 6 دور رسيده بود. وسط دور 5 پام درد مي گرفت و بعد از دور 6 ديگه نمي تونستم شنا کنم و ميرفتم توي کم عمق و راه ميرفتم اونم با درد و گاهي هم اونقدر دردم زياد بود که حتي راه هم نمي تونستم برم و کنار استخر فقط مي ايستادم.


گاهي دردم اونقدر اذيتم مي کرد که بغضم مي گرفت و گاهي هم گريه مي کردم.


تقريبأ از مهر سال 97 دردم شروع شد و ادامه داشت و به مرور بيشتر ميشد.



حالا بايد بگم که چرا اين شرايط خاص رو دارم. علت شرايط خاصم، جراحي تعويض مفصل لگن هست.


بله.


من 14 مهر 98 در سن 36 سالگي جراحي تعويض مفصل لگن انجام دادم و هنوز هم در دوران نقاهت بسر مي‌برم.


صادقانه بخوام بگم الان ديگه کمي خسته و کلافه هستم. چرا که من قبل از اين جراحي به نسبت فرد فعالي بودم. روزها که تا ساعت 4:45 سر کار بودم. بعد از کار دو روز در هفته رو استخر مي‌رفتم. در روز تقريبأ 3 ساعت رانندگي مي‌کردم. در هفته تقريبأ يک روز بعد از کار به کافه يا رستوران مي‌رفتم. و حالا تقريبأ دو ماه هست که تاق باز خوابيدم و فعاليتي ندارم.


پوست بدنم خشک شده. استخوان‌ها و ماهيچه‌هاي بدنم هم بخاطر کم تحرکي کوفته شدند و درد مي‌کنند. حوصله ام سر مي‌ره و چون تاق باز هستم خوندن کتاب و استفاده از موبايل و تبلت و لپ تاپ سخته و خيلي زود خسته ام مي‌کنه.


حالا اين وسط چند روز هم اينترنت قطع بود و من واقعأ کلافه شده بودم. تصميم گرفتم فيلم ببينم. تقريبأ روزي دو تا فيلم ميبينم، کمي خوابيده، کمي نشسته اونم بصورت کج. ميشه بگم هر فيلم رو در 3 الي 4 قسمت ميبينم. وسط فيلم چون خسته مي‌شم فيلم و قطع مي‌کنم و مادرم و صدا مي‌كنم و كمكم مي‌كنه از تخت ميام پايين و چند قدمي راه مي‌رم و بعد دوباره كمكم ميكنه و ميرم روي تخت و مي‌خوابم و بقيه فيلم.


خوشحالم که دوباره اينترنت وصل شده و مي‌تونم وب‌گردي کنم و مطلب بنويسم.



تقريبا سه ماه پيش تصميم گرفتيم دستگاه بخور بخريم. 


من تاکيدم رو بخور گرم بود براي بخور صورت و بخور هنگام سرماخوردگي و بخور براي گريپ بيني و . و خواهرم تاکيدش رو بخور سرد بود و ميگفت همه ميگن بخور سرد بهتره. منم مقاومتي نکردم و پيش خودم گفتم بخور سرد و که گرفتيم من ميزارمش کنار گلدونام و ميگم از اون نقطه بخور وارد هواي اتاق بشه، اخه شنيده بودم بخور سرد براي گياهان خيلي خوبه.


خلاصه که بعد از چند روز ديدم خواهرم با يه بخور سرد و يه بخور گرم اومد خونه. کلي ذوق کردم. بخور گرم ايراني بود و گفت تو کل مغازه هاي بازار، بخور گرم فقط همين يه مدل و يه برند بود. ببخور سرد، برند ژاپني بود.


برعکس دستگاه بخور گرم که هم بد رنگ بود و هم فقط يه مخزن داشت و المنت و نه دکمه خاموش و روشن داشت و نه درجه کم و زياد، دستگاه بخور سرد، شيک بود و هم دکمه خاموش و روشن داشت و هم درجه کم و زياد.


الان تقريلا دو ماه هست که بسته به شرايط و تنوعي از هر دو استفاده کرديم. اولا که بنظرم بخور سرد تاثيري براي گياهام نداشت و براي رطوبت هوا و کاهش سرماخوردگي و . هم تاثيري نداشت. عملا ديگه روشنش نکرديم. بخور گرم هم با وجود اينکه گفتن اسانس و . نبايد استفاده کنيم باهاش، اما من حس ميکنم همين اب ساده اش هم، هم هوا رو گرم ميکنه، هم هوا رو مرطوب ميکنه، هم باعث کاهش خشکي گلو و باز شدن راه تنفسي و گريپ بيني ميشه.


اوايل دستگاه بخور گرم بي صدا بود اما جديدا زوزه ميکشه و سوت ميزنه. از اون عجيب تر اينکه دو شب پيش علاوه بر بخار، اب هم از خودش مي پاشيد بيرون. پس از بررسي هاي صورت گرفته متوجه رسوب فراوان در مخزن، کلاهک و دهانه دستگاه شديم و الان دو روزه که درگيرشيم. و امروز بالاخره عمليات رسوب زدايي با موفقيت به پايان رسيد.


ابمون که بعد از دو ماه موجب رسوب گيري شديد يه دستگاه ميشه، ما رو به فکر کليه و سنگ کليه انداخت.


در مورد مسائل پزشکي و درماني هيچوقت به اون چيزهايي که ديگرون ميگن و توي سايت ها مينويسن اعتماد نکنيد و بر اساس اونها برنامه ريزي نکنيد. 


قبل از جراحي تعويض مفصل لگن، تو سايت ها کلي کليپ و متن ميخوندم از کسايي که اين عمل رو انجام دادن و فکر ميکردم ميشه بر اساس حرفاشون برنامه ريزي کرد. اکثر غريب به اتفاقشون ميگفتن فرداي جراحي ديگه درد نداشتن. يه عده هم ميگفتن چند روز بعد از جراحي ديگه درد نداشتن. منم پيش خودم گفتم پس همون هفته اول سر پا ميشم.


اما حالا که تقريبا دوماه از جراحيم ميگذره، ميگم که همش دروغ بوده، بله دروغ به تمام معنا.


من يک سال گذشته رو درد داشتم، پس ميدونم کدوم درد مربوط به لگنم هست، کدوم درد مربوط به کمرم و .


چند روز ديگه ميشه دوماه که جراحي کردم و هنوز درد دارم، گاها در لگنم، گاهي ساق پام، گاهي انگشتاي پام، گاهي رونم، گاهي تير ميگشه از بالا تا پايين، گاهي پروتزم داغ داغ ميشه و اينا دردايي هست که تو همون پايي که جراحي کردم دارم و در کنارش درداي بقيه اعضاي بدنم هم هست که بخاطر کم تحرکي اين مدتم بوده، بخاطر فشاري که اين مدت رو بقيه اعضاي بدنم آوردم و هم بخاطر تغييري که در اسکلت بدنم اتفاق افتاده.


من واقعا نميدونم چطور اون افراد ميگفتن فرداي جراحي ديگه درد نداشتن!!!


 


ديشب اولين شبي بود که بعد از حدود دو ماه وسط شب چرخيدم و به پهلو خوابيدم. با وجود اينکه با استرس بود و ميترسيدم که خوابم ببره و تو خواب پام و بچرخونم و طوري بخوابم که پروتزم در بره، با اين وجود دو بار وسط شب به پهلو خوابيدم اونم فقط 5 دقيقه. واقعأ حس خوبي بهم داد.


ميگن آدما چيزايي دارن که قدرشونو نميدونن و وقتي از دستشون ميدن اونوقته که ميفهمن چه نعمتي داشتن و شکرشو نمي‌کردن. منم الان در مورد خيلي چيزا همين حس و دارم و به پهلو خوابيدن هم يکي از اوناست.


ديروز نوبت دکتر گرفتم براي انجام ويزيت دوم بعد از جراحي تعويض مفصل لگن. من در تاريخ 13 مهر 98 بستري شدم و 14 مهر جراحي شدم و 8 آبان ويزيت اول بعد از جراحي رو انجام دادم و ديروز 16 آذر ويزيت دوم.


با ويزيت ديروز وارد مرحله سوم شدم. هر مرحله سختي هاي خودشو داره.


در مرحله سوم بايد واکر رو کنار بزارم و چند روز با عصا راه برم و بعد عصا رو کنار بزارم.


دکتر گفت تا دوماه کج راه ميري و مي لنگي که طبيعيه.


من هم امروز شروع کردم به راه رفتن با عصا، واقعا درد داره و بخاطر درد نميتونم وزن بزارم روي پام و خيلي مي لنگم. با اينکه خيلي روي پام وزن نذاشتم اما دردم زياد شد و زياد راه نرفتم. تصميم گرفتم کم کم قدم هامو زياد کنم تا هم دردم زياد نشه و هم آسيب ب لگن و کمرم نزنم.


و اتفاق خوب ديگه اينکه امروز يک بار براي اولين بار در دو ماه گذشته به مدت 10 دقيقه به پهلو خوابيدم.


ديشب باز خونمون تولد بود. تولد خواهرم 7 مهر و تولد همسرش 27 آبان و تولد دخترش 7 آذر بود اما اونها هم به دليل جراحي من، تولدشونو نگرفته بودن. الانم که حدود دو ماه هست که من در دوران نقاهت بعد از جراحي تعويض مفصل لگن هستم و نميتونستم برم خونه اونها و اونها هم مي خواستن که براي من و مامان تنوع روحي بشه، تولدشون رو خونه ما برگزار کردن و از طرف ديگه هم براي اينکه من و مامان زياد اذيت نشيم هر سه تولد رو با هم گرفتن.


همه چيز رو آوردن خونه ما و جاتون خالي شام کباب کوبيده بود.


اول قرار بود تولد رو بزارن شب يلدا اما بعد قرار شد الان يه دورهمي برگزار کنن و شب يلدا هم يه دورهمي ديگه تا تنوع روحي بشه.



قبل از جراحي تعويض مفصل لگنم يه بار داشتم يه مستند فيلم‌سازي ميديدم. ميگفت همونطور که يه عده معتقدند انسان از نسل ميمونها بوجود اومده، عده‌اي هم معتقدند که در آينده ميمونها حاکميت رو به عده ميگيرن و انسان‌ها رو زنداني مي‌کنن و يه جورايي دنيا برعکس ميشه.


فيلمي ساخته شده به نام شهر ميمونها که انتقادات زيادي بهش شده.


امروز حوصله‌ام سررفته بود و ياد فيلم شهر ميمونها افتادم، سرچ کردم و ديدم چندين فيلم با عناوين مختلف در سال‌هاي مختلف با موضوع شهر ميمونها ساخته شده. شروع کردم به دانلود و ديدنشون. خوشم اومد ازشون.


Planet of the apes (1968)


Escape from the planet of the apes (1971)


Battle for the planet of the apes (1973)


Rise of the planet of the apes (2011)


Dawn of the planet of the apes (2014)


War for the planet of the apes (2017)



حدود 3 ساله که به گل و گياه علاقه پيدا کردم. تو اين چند سال براي گي و گياه زياد هزينه کردم. دو سال پيش تقريبا يک هفته در ميون باغ گل بودم، محلاتي، امام رضا، فردوس و . هر بار هم حدود 200 خريد کرده بودم يا گلدان يا گياه يا گل.


حدود 5 صبح ميرفتم و حدود 11 ظهر ميومدم.


دو سال پيش کلي بذر سبزيجات گرفتم و فريم و باکس و شروع کردم به کاشت سبزيجات. خيلي دوست داشتم. همشونو تو بالکن چيده بودم و مدام کبوتر ميومد و جوونه هاي سبزيجاتمو ميخورد. وقتي اخرين بار با وجود کلي مراقبت ديدم کبوتر نشسته رو باکس سبزيجاتمو داره ميخوره، با عصبانيت رفتم تو بالکن و باکس سبزيجاتمو خالي کردم رو زمين و گفتم ديگه سبزيجات نميکارم.


و همون شد.


اخر هفته اش همه باکس سبزيجات و خاکاشونو بردم تو باغچه آپارتمان خالي کردم و باکس ها و فريم هاشونو جمع کردم و گذاشتم تو انباري. بعد دو ماه برادرم اومد و کل بالکن و توري زد و گفت ديگه خيالت راحت کبوتر نميتونه جوونه سبزيجاتتو بخوره. اما ديگه خيلي دير بود. خيلي وقت بود قرار بود بياد توري بزنه و نيومده بود. بعد از عصبانيت من، مامانم بهش گفته بود و بازم بعد دو ماه اومد که من ديگه واقعا کاشت سبزيجاتو بوسيده بودم و کنار گذاشته بودم.


بعد دو سال که باکس کاشت سبزيجات و فريم ها تو انباري بود، عيد امسال که برادر کوچيکترم اومده بود کمک واسه تميزکاري انباري، بهم گفت اگه لازم نداري و ازشون استفاده نميکني من ببرم سبزي بکارم. گفتم ببر. برد ولي نميدونم استفاده کرد يا نه، اخه از عيد به اينطرف بخاطر پا درد من، ما ديگه خونشون نرفتيم. هر بارم که ميبينيمشون يادم ميره بپرسم.


اميدوارم اون تونسته باشه سبزي بکاره و برداشت کنه.


دکترم بعد از جراحي تعويض مفصل، در ويزيت دوم، ده جلسه فيزيوتراپي نوشت. اول ليست فيزيوتراپي هاي طرف قرارداد بيمه تکميل يمو چک کردم و از بين اون ليست، اونايي که بهمون نزديک بود و جدا کردم و از بين اونا يه مرکز پيدا کردم که دکترش، دکتر فيزيوتراپ ورزشکاراي حرفه ايي و فوتباليستا هم بود. 


امروز اولين جلسه ام بود. يه کم لاکچري بود اما من انتظار بيشتري داشتم.


تو اتاق برق و ليزر بودم. دستگاه بوق ميزد و من صداي فيزيوتراپيستارو ميشنيدم که دارن باهم حرف ميزنن اما نيومدن دستگاه رو خاموش کنن تا اينکه خودم زنگ زدم.


دکتر برام اندازه گيري اندام نوشته بود درحالي که انجام ندادن.


دکتر هم فيزيوتراپي لگن نوشته بود هم کمر، درحاليکه اونا فقط لگن انجام دادن.


نميدونم چرا وجدان اينقدر بين مردم فراموش شده.


پسر يکي از دايي هام يه دختر 5 ساله داره به اسم نيکا. يه دختر ناز و توپولي و بانمک و خوشگل. اين دختر کوچولو هفته پيش، بخاطر آلودگي هوا، با مادرش تو خونه بوده و بيرون نيومدن تا اينکه مامانش ميبينه نيکا مدام آب ميخوره و دستشويي ميره. اونقدر اين آب خوردن و دستشويي رفتن نيکا زياد ميشه که مامانش ميبردش دکتر و بعد از معاينه، نيکا کوچولو رو بستري ميکنن و آزمايش ميگيرن و ميبينن قندش 500 هست. درحالي که قند يه به 5 ساله بايد 200 نهايت 250 باشه. دکتر گفته اگه دو ساعت ديرتر آورده بوديد ميرفت تو کوما.


نيکا کوچولوي ما ديابت نوع 1 داره و بايد روزي 3 وعده انسولين بزنه.


هرچيزي رو نميتونه بخوره. نون خيلي دوست داره و يه بار به باباش ميگه بابا گرسنمه يه تيکه نون بده، باباش بهش نون ميده و نيکا حالش بد ميشه و دکتر دعواشون ميکنه که نبايد بهش نون ميداديد.


بعد چند روز بستري، مرخص شده اما براي زدن انسولين گريه ميکنه و بخاطر نخوردن چيزايي که تاحالا ميخورده، بيقراره.


دعا ميکنم خدا خودش عنايتي بکنه به همه بيماران.


افلاطون پيشنهاد ميکنه هر فرد دور روح خود 5 دايره در نظر بگيرد که خود در مرکز دايره قرار داره.


دايره اول: نزديک به مرکز، افرادي که از صميم قلب به آنها اعتماد دارد. وجودشان حس خوبي به فرد ميدهد. در مورد افکار و خواسته‌ها به آنها اعتماد دارد.


دايره دوم: کساني که به رشد معنوي فرد کمک مي‌کنند مانند مربيان، آموزگاران. افرادي که تنها براي وقت‌گذراني خوبند براي کارهايي مانند بيرون رفتن و خنديدن و .چيزي به فرد اضافه نمي‌کنند. حس بدي به فرد نمي‌دهند.


دايره سوم: همکاران و اقوام. افراد خنثي. کساني که نقض کوچکي در چند ساعت براي فرد بازي مي‌کنند. غير از ساعات حضورشان به آنها فکر نمي‌شود. به راحتي قابل جايگزيني با فرد ديگري هستند. در محدوده کار و وظايفشان با فرد هستند و لاغير.


دايره چهارم:سرآغاز عزم راسخ فرد. کساني که در کار فرد اخلال ايجاد مي‌کنند. با خود واقعي فرد در ارتباط نيستند. افرادي که تنها دورا دور با آنها در ارتباط است. در کنار آنها فرد راحت نيست. وقتي آنها را ميبيند آشفته و پريشان مي‌شود.


دايره پنجم: دورترين افراد. آدم‌هايي که به فرد لطمه زده‌اند. آدم‌هايي که فرد را تحقير کرده‌اند. آدم‌هايي که هميشه به فرد انرژي منفي داده‌اند. آدم‌هايي که فرد با آنها احساس بدي را تجربه مي‌کند.


انسانها نبايد اجازه دهند افراد آخرين دايره مستقيمأ روح و روان آنها را هدف قرار دهد.


انسان‌ها بايد بياموزند هرچه دايره دورتر ميشود افراد آن دايره بي اهميت‌ترند بنابراين به رفتار و گفتار آنها اهميت ندهند.


اگر مي‌خواهيد در زندگي فردي موفق باشيد بايد آگاهانه تصميم بگيريد و هرگز هدف خود را رها نکنيد تا به نتيجه مطلوب برسيد.


رمز 1- سوالات مناسب بپرسيد


رمز 2- خواسته‌هاي خود را هوشمندانه بخواهيد


رمز 3- اگر مي‌خواهيد موفق شويد، دقيقأ به خواسته‌هاي خود توجه کنيد زيرا همين قدم اول براي هرآنچه انجام خواهيد داد مهم و کافي است


رمز 4- صفت مشترک در همه افراد موفق، سماجت و پافشاري است.


رمز 5- هرگز فقط علاقمند رسيدن به موفقيت نباشيد بلکه همواره به دنبال انگيزه‌اي پايدار و جاويدان باشيد


رمز 6- تفاوت انسان‌ها با يگديگر در نوع سوالي است که از خود مي‌پرسند


رمز 7- همواره اشتياق را در زندگي خود افزايش دهيد


رمز 8- از ديگران بياموزيد


رمز 9- براي مردم ارزش قايل شويد


رمز 10- مطمئن باشيد که غيرممکن‌ها ممکن مي‌شوند


رمز 11- با افراد موفق همنشيني کنيد


رمز 12- مسئوليت‌پذير باشيد و مسئوليت رخدادها را به گردن بگيريد


رمز 13- همواره در جستجوي راه‌حل باشيد و از امکانات موجود بهترين استفاده را ببريد


رمز 14- از خيابان‌گردي مهارت کسب کنيد


رمز 15- خود را عادت دهيد که همواره تصميم بگيريد


قانون گاو:


سرت رو بنداز زير و کار خودت رو بکن تا بقيه تو کارت فضولي نکنن.


قانون سگ:


تکه تکه کار را تحويل بده، اين طوري هم طرف راضي ميشه و هم خودت به خواسته ات مي رسي.


قوانين خر:


1. هميشه کوتاهترين راه بهترين راه نيست. 


2. در انتخا بين چند چيز، خيلي تعلل نکن.


3. گاهي لازم است به طرفت امتياز بدي تا کار خودت راه بيفته.


 


من به گل و گياه و گلدون بسيار علاقه دارم و دوست دارم يه جاي بزرگ داشته باشم پر از انواع گياهان. به طبع درحال حاضر هم گلدون زياد دارم، البته قبل از جراحي تعويض مفصل لگنم تعداد گلدونام بيشتر بود و از اونجايي که توي خونه فقط من به گلدونا رسيدگي مي کردم، بعد از جراحي، در دوران نقاهت امکان رسيدگي مناسب رو نواشتم و تعدادي از گياهانم از بين رفتند.


از اونجايي که تعداد گلدونام زياد بود و ميدونستم بعد از جراحي تا مدتي امکان رسيدگي بهشونو ندارم، قبل از جراحي تصميم گرفتم دوتا استند سفارش بدم و گلدونارو مرتب بچينم تا دسترسيش براي هر کس ديگه که ميخواد به گلدونا رسيدگي کنه راحت باشه.


بعد از کلي سرچ کردن تو اينترنت و اينستاگرام و تلگرام، يه مدل استند براي کنج ديوار انتخاب کردم و شروع کردم به پيدا کردن توليد کننده و بعد از جستجو در اينترنت و سايتاي ديوار و شيپور و چت کردن با کلي توليدکننده استند و قيمت گرفتن، يه توليد کننده رو انتخاب کردم.


از اونجايي که تعداد گلدونام زياد بود و يه استند کافي نبود بعد از سفارش استند کنج ديوار، دونه دونه گلدونامو اندازه گرفتم، يه کاغذ برداشتمو کنار اسم هرکدوم از گياهام، طول و عرض گلدوناشونو نوشتم و شروع کروم به کشيدن شکل يه استند با توجه به تعداد و ابعاد گلدونام و شرايط بعد از جراحيم.


سفارشم رو هفته سوم شهريور نهايي کردم و قرار بود يک هفته بعد سفارشامو تحويل بگيرم. طرف پيام داد که نرسيده هفته بعدش، گفتم باشه. خبري ازش نشد و پيگيري کردم گفت نتونسته، يک هفته ديگه اماده ميشه. خلاصه که بعد از سه هفته که منتظر بودم ديگه جوابم نداد و منم رسيدم به زمان جراحي و استند بي استند.


الان بعد از سه ماه از جراحي دوباره يه توليدکننده پيدا کردم و سفارش دوتا استند دادم. اميدوارم که اينبار استندام بدستم برسه اونم به همون شکلي که درخواست دادم و مد نظرم هست.


تا حالا شده موقع ديدن فيلم گريه کنيد يا کسي رو ديديد که اينجوري باشه؟


من از اون دسته آدمايي هستم که اگه فيلم احساسي باشه به چشم بر هم زدني گريه ام ميگيره و تموم ام نميشه. گاهي چندتا دستمال کاغذي صرف پاک کردن اشکام ميکنم. گاهي هم بلند ميشم و ميرم سرويس بهداشتي و اونجا يه دل سير گريه ميکنم و بر ميگردم بقيه فيلم رو ميبينم.


گاهي با فيلم همزادپنداري ميکنم و گريه ام ميگيره اما گاهي هم واقعا دلم بحال اون نقش از فيلم ميسوزه و از روي دلسوزي گريه ميکنم.جالب اينکه همزاد پنداري فقط در لحظات اشک آور هست و در لحظات خنده اصلا خنده ام نميگيره.


يه بار شنيدم که ميگفتن افرادي که هنگام ديدن فيلم احساساتي شده و اشک ميريزن، افراد صادقي هستند و احساسات پاکي دارن و صداقت رفتاريشون هست که موجب اشک ريختن هنگام فيلم ديدن ميشه.


خوب بودن يا بد بودن اشک ريختن هنگام فيلم ديدن رو نميدونم اما شخصا ترجيح ميدم که اين اتفاق نيفته. چون مورد خنده و مضحکه ديگرون قرار مي گيرم.


امروز داشتم اينستاگرامم و چك مي‌كردم رسيدم به يه كليپي، در مورد سختي‌هاي زندگي و تصميماتي كه آدما ميگيرن بود. توش يه جمله‌اي داشت كه به نظر من واقعأ زيبا و آموزنده بود. گفتم با شما اون جمله رو در ميون بزارم شايد در زندگي و تصميمات شما تأثير مثبتي داشته باشه.


who was not a part of my struggle, can not be a part of my success


به اين معنا كه: كسي كه در سختي‌ها كنار من نبوده، در زمان موفقيت هم نبايد كنار من باشه.


من هميشه ميگفتم كسي كه زمانيكه بهش نياز ندارم پيشم نيست، بقيه مواقع هم نميخوام پيشم باشه.


يه عده آدم هستن، هرجي دلشون ميخواد ميخورن، زيادم ميخورن، پشت سرهم ميخورن، بد ميخورن، درهم و برهم ميخورن، اعتقادي هم به ورزش ندارن، زياد هم ميخوابن، اصلا هم اهل حرص و جوش خوردن نيستن، بعد وقتي ميبيننت ميگن خوشبحالت لاغري، خوشبحالت شکم نداري.


بعد وقتي بهش ميگي خب من کم ميخورم، ميگن نه بابا من که غذام از تو کمتره


وقتي بهش ميگي خب پشت سر غذا بلافاصله ميوه نخور، ميگه نميدوني چه حالي ميده


وقتي ميگي خب من اصلا شيريني خامه اي نميخورم، ميگه مزه شيريني به خامه اشه


وقتي ميگي خب من از 5 صب بيدارم و ميرم بيرون و 8 شب برميگردم، ميگه باور کن منم همينطور


وقتي ميگي خب من ورزش ميکنم، ميگه من انقدر سر کار اينور و اونور ميرم که خودش ورزشه


وقتي ميگي خب من اينقدر نميخوابم، ميگه مال من از خستگيه خب تو شايد خسته نميشي که نميخابي


خلاصه که هرچي ميگي يه بهانه اي مياره و درنهايت چشمت ميزنه و از فرداش يه هفته ميفتي تو خونه و معده ات شل ميشه و توان جسميت کم ميشه فقط بخاطر اينکه اون چاقه و يه شکم داره چند برابر دور کمر تو و تو لاغري و اون ميخواد با همين فرمون خودش پيش بره ولي هيکل تورو داشته باشه.


باور کنيد من اگه به روز کباب بخورم، فرداش سوپ ميخورم. من اگه فست فود ميخورم بعد از اون دو روز غذامو نصف ميکنم. حالا کو گوش شنوا و چشم بينا


دو هفته پيش باز شروع کردم به سرچ درمورد استند گلدان و در نهايت يه توليدکننده پيدا کردم و سفارش دادم. ديروز سفارشام رسيد. 


مشابه اون چيزي بود که سفارش دادم اما دقيقا شبيه اونايي که ميخواستم نبود. نه رنگش و نه ظاهرشون. خيلي ابتدايي و ساده درستشون کرده بودن و اصلا هم به زيبايي کار فکر نکرده بودن. 


يه استند سفارش داده بودم براي کنج ديوار شبيه يک ربع دايره. گفتن اين استند نميشه پيچ و مهره اي باشه و بايد ثابت باشه. منم قبول کردم. استندي که ديروز رسيد دستم به رنگ کرم بود و ميخاي مشکي داشت که البته ميخا کاملا ديده ميشه و در يک راستا نيستن، بالا و پايين زده شدن. 


من عکس يه استندي رو فرستادم براشون و گفتم اين رنگي مي خوام. گفتن حله. استندايي که ديروز رسيد دستم رنگ اصلي جوب بود و هيچ رنگي روش نداشت. گفتم اين رنگي نيست که من سفارش دادم. گفتن اين دقيقا همون رنگه فقط حلا دهنده نداره که اونم شما نگفتين وگرنه اگه جلا دهنده بزنيم روش دقيقا همون رنگ ميشه که عکسشو فرستادين، که البته اونم گرونتر در ميومد براتون.??


يه استند طبقه ايي هم سفارش داده بودم که البته اين يکي پيچ و مهره ايي و پايينشم چرخ دار. خيلي محترمانه اومدن خونه و بهم وصلش کردن و رفتن. بعد از اينکه رفتن، اومدم استند و ببرم سر جاش ديدم طبقاتش عين پل معلق اين طرف و اون طرف ميره  اگه روش گلدون باشه ميفته. 


خلاصه که بعد ار 5 ماه تلاش براي تهيه دوتا استند بالاخره رسيد دستم اما.


چند روز پيش يه پيام اومد برام مبني بر طرح زمستانه و اينکه از 7 تا 11 دي ميتونم مراجعه کنم به يه نمايندگي خاص و اونجا بازديد رايگان زمستانه (بازديد کامل فني) انجام ميدن و 30% تخفيف اجرت خدمات سرويس و اجرت تعويض قطعات مرتبط با کمپين و تا 40% تخفيف فروش قطعات آپشن هاي خودرو خواهم داشت.


انتهاي پيام هم دوتا شماره براي نوبت گرفتن نوشته بود. زنگ زدم و گفتم بابت طرح زمستانه پيام اومده و ميخوام خودروم سرويس بشه. براي روز شنبه که ميشه 15 دي نوبت داد اونم 8 صبح. گفتم من فکر کردم بابت سرويس تا 11 دي بشه؟ جوابي نشنيدم. گفتم ميشه يه مقدار ديرتر باشه که ترافيک رفتن سرکار تموم شده باشه؟ تلفن قطع شد.


خلاصه که با برخورد خوب، مودبانه و محترمانه کارمند اون نمايندگي روبرو شدم که از ذوق در پوست خود نمي گنجيدم.


 


قبل از جراحي تعويض مفصل لگنم شروع کردم به بازبيني فايل هايي که روي فلش ها و لپ تاپ و هارد اکسترنال سيو کرده بودم تا اگر به هوش نيومدم و بعدها خانواده ام خواستن فايلامو نگاه کنن فايل نامربوطي نباشه، فايلام زياد و تکراري نباشه و خلاصه اعصابشون خورد نشه.


خودم که داشتم بازبيني ميکردم واقعا خسته و کلافه شدم چون فايلام خيلي پراکنده و به هم ريخته بود. يه سري فايلارو تو پنج الي شش جاي مخلفت سيو کرده بودم. يه سري فولدرام اسمشون يکي بود اما محتوياتشون فرق ميکرد. يه سري فايل داشتم که تقريبا تو 5 سال گذشته اصلا پيش نيومده بود که نياز داشته باشم بهشون نگاه کنم.


اونقدر فايلام زياد بود که فقط تونستم يه سرياشونو بازبيني کنم و يه سريارو حذف کنم اونم فقط تو لپ تاپ.


امروز دوباره تصميم گرفتم يه بازبيني رو فايلام انجام بدم البته فايلايي که تو هارد اکسترنال سيو کردم. چند ساعت طول کشيد فقط يه سري از عکسا رو تونستم بازبيني کنم. فک کنم حداقل يه ماه زمان لازم داشته باشم تا بتونم نيمي از فايلامو بازبيني کنم. اما بازهم حس خوبي دارم از اينکار.


يکي از اتفاقات جالبي که در حاشيه جراحي تعويض مفصل لگن من اتفاق افتاد، خوراکي هايي بود که براي ملاقاتم مياوردن.


جريان اين جوري بود که در تحقيقاتي که قبل از جراحي انجام داده بودم به اين نتيجه رسيدم:


از اونجاييکه سطح مقطع فمور من رو ميشکنن، مواد نگهدارنده ايي که در غذاها وجود داره براي من خطرناکه.


قبل از جراحي من چندين بار به شوخي و جدي به خواهرام و برادرام و خانواده ميگفتم: ديگه کمپوت و آب ميوه و . هم که نبايد بياريد چون مواد نگهدارنده داره پي لطفا زحمت بکشيد آب ميوه طبيعي بياريد.


به دخترخاله و پسرخاله و دختردايي و پسر دايي هم با خنده ميگفتم راضي به زحمت نيستم اما اگه خواستيد بيايد ملاقات چندتاکوچه بالاتراز بيمارستان يه مغازه هست جلوي چشمتون آب هر ميوه ايي رو که بگيد ميگيره، هماهنگ ميکنم باهاتون ارزون حساب کنه. يا ميگفتم: قراره شوهرخواهرم جلوي در بيمارستان باشه و خودش ميوه هاي افراد ملاقات کننده رو مديريت کنه و .


خلاصه اينکه قبل از جراحي با هرکسي که احساس راحتي و صميميت ميکردم به شوخي و جدي اين مطلب رو گفتم که مواد نگهدارنده برام ضرر داره.


و خدارو شاکرم بخاطر اين اقوام و فاميل فهميده.


هرکسي هرچيزي که به ذهنش ميرسيد براي ملاقاتم مياورد و اين يکي از زيبايي هاي اين جراحي بود.


يکي عسل، يکي برگه هلو که خودش خشک کرده بود، يکي چغندر قرمز، انواع ميوه، يکي شير تازه، يکي ماست، يکي هلوي باغ خودشون، يکي باسلوق، يکي آب هويج تازه، يکي آب خربزه، يکي گياه موميايي، يکي روغن محلي، يکي کره محلي، يکي آناناس و نارگيل، يکي ماهي تازه، يکي سيرابي و کلي چيزاي ديگه


و اين واقعا برام هيجان انگيز بود.


کار خوبه خدا درست کنه.


در 4 ماه گذشته تقريبا 4 بار ماشينم روشن شد اونم 3 بار درجا تو پارکينگ و يک بار هم سر و ته شد اونم باز تو پارکينگ. خودم که  به دليل جراحي تعويض مفصل لگن که داشتم، نميتونستم رانندگي کنم و يکي از برادرام اونم هربار، يک هفته بعد از اينکه بهش ميگفتم، ميومد ماشين و روشن ميکرد و چند دقيقه بعد خاموش ميکرد و ميرفت.


شب يلدا بهش گفتم ماشين رو سر و ته کن که بتونم خودم بشينم توي ماشين. اونم اينکارو کرد. 


امروز بعد از گذشت دو ماه و نيم از جراحي، با کلي ترس و لرز از اينکه ميتونم پامو روي پدال ها فشار بدم و سرعت عمل در جابجايي پا روي پدال ها رو دارم يا نه، تصميم گرفتم ماشين رو ببرم براي سرويس و ضد يخ و .


با کلي سلام و صلوات سوار ماشين شدم و ماشين و روشن کردم، اما دنده قفل بود و اصلا جابجا نميشد. دو بار ماشين و خاموش روشن کردم گفتم شايد درست بشه اما نشد.


اومدم توي خونه و زنگ زدم امداد خودرو، گفت يرباتري رو باز کن و ببند، اگر درست نشد دوباره زنگ بزن تا خودمون بيايم. دوباره رفتم پايين و در کاپوتو باز کردم و چون خودم تابحال سرباتري جدا نکردم ترسيدم اينکار و بکنم و موردي پيش بياد و با عصا و شرايطي که دارم نتونم جمع و جور کنم.


زنگ زدم به برادرم و گفت غروب مياد. اما خب کارش طول کشيد و نيومد. حالا باز فردا ببينم خودم ميتونم کاري بکنم با نه، اگر نتونم ميرم مکانيکي ير خيابونمون و ميگم کسي رو بفرسته بياد برام سرباتري رو باز کنه. 


تازه با باز کردن سرباتري بازم معلوم نيست مشکل برطرف بشه يا نه. توکل بر خدا.


واقعا دل و دماغ نوشتن ندارم. 


شب ميخوابيم و صبح بلند ميشيم و يک حادثه غم انگيز جديد.


الان چند روزه که مدام بغض ميکنم، گريه ميکنم، ميترسم و گاهي هم هيچ احساسي ندارم، انگار که اصلا وجود ندارم.


مادرم ديروز بهم گفت که اون هم احساس پوچي ميکنه، احساس ميکنه نيست.


واقعا زبونم قاصره از بيان غم.


خدا به بازماندگان صبر عنايت کنه.


يع عده از کنجکاوي مردن


يه عده از بي فکري مردن


يه عده از بي ملاحضه گي مردن


يه عده از نامردي مردن


يه عده از بي پولي


يه عده از بيگناهي


.


شنيدم دختر و داماد مديرعامل قبليم هم تو هواپيما بودن، همکارا ميگفتن خيلي شديد گريه ميکرده. يک لحظه به ذهنم اومد اون همه نامردي و ناحقي که آقاي مديرعامل در حق پرسنل زير دستش روا داشته بود. 


به اين همه جان سختي، گمانم نبود!


.


واقعا دنيا ارزش بي مهري نداره. اگر کسي رو دوست داريد بهش بگيد. نگيد بعدا


اگه دلتون براي کسي تنگ شده يا ازش خبر بگيريد يا به ديدنش بريد. غرور رو کنار بذاريد. نگيد بعدا


شايد بعدا نبود


چه زود، دير ميشود، گاهي


تصميم دارم يه کم که شرايطم بهتر شد و ميتونستم طولاني مدت بشينم و راه برم، براي تشکر برم خونه خواهر و برادرام و بقيه فاميل که در مدت بيماري و بستري بودن من در خونه به ديدن من اومده بودن و جوياي احوالم بودن.


و اگر بشه ميخوام گياه و گلدون بخرم و بابت تشکر با خودم گياه ببرم براي فاميل. البته چون نميتونم خيلي برم بيرون ميخوام اينترنتي سفارش بدم.


بنظرم بردن يه گلدون براي ديگرون به عنوان هديه يه کار زيبا و دوست داشتنيه و تصميم دارم از اين پس همينکارو بکنم.


نميدونم براي شما هم اتفاق افتاده يا نه ولي براي من چندين بار تابحال اتفاق افتاده که يه لباس نو خريد کردم يا هديه گرفتم و بعد از چندبار پوشيدن، اون لباس يا پاره شده، يا سوراخ شده يا تار و پودش از هم گسسته شده اونم خود به خود. 


بدترين نوعش اين بود که عموم اينا داشتن از مکه ميومدن و من رفتم يه شلوار کتون مشکي نو خريدم که واسه مهموني بپوشم. روز موعود فرارسيد و من شلوار رو پوشيدم و کلي هم به خودم رسيدم. قبل رفتن خم شرم که يه چيزي رو بردارم، يه صدايي شبيه جر خوردن پارچه شنيدم، لباساي تنمو چک کردم و چيزي نديدم.


چشمتون روز بد نبينه، رفتيم خونه عموم اينا و اونجا اوموم بشينم که يهو جلوي اونهمه مهمون دوباره صداي جر خوردن اومد و همه به من نگاه کردن. رفتم تو اتاق دختر عموم و ديدم واويلا، قسمت باسن و فاق شلوارم تار و پودش باز شده و پاره شده اونم از همه طرف.


خواهرمو صدا کردم و وقتي ديد گفت مگه اين شلوار و تازه نخريدي؟ گفتم اره و اين اولين باره که دارم ميپوشمش.


خلاصه شلوار به هيچ وجه قابل استفاده نبود و از اونجايي که خانواده عموم هم لباساشون سايز من نبود، يه شلوار تو خونه اي دادن به من که اندازم بشه.


حالا من با يه بلوز رسمي و يه شلوار تو خونه اي به تک تک مهمونا توضيح ميدادم که به خدا شلوارم نو بود. 


تو وسايلم يه توپ بزرگ ورزشي داشتم و دارم که سالها پيش يه بار بردم بيرون و بادش کردم و چون هيچ ورزشي بلد نبودم باهاش انجام بدم، فقط ميزاشتم زيرمو ميشستم روش، يعني به عنوان صندلي ازش استفاده ميکردم و بعد از يک سال هم بادشو خالي کردم و جمع کردم و گذاشتمش تو کمد.


الان که جراحي تعويض مفصل لگن انجام دادم و فيزيوتراپي رفتم و سرچ هاي مختلف درباره ورزش هايي براي لگن و زانو و . انجام دادم، ديدم يه سري از ورزشارو بايد با اين توپ بزرگا انجام بدم. 


به زبان انگليسي به اين توپ بزرگا ميگن stability ball و به زبان فارسي بهش ميگن توپ پيلاتس، توپ بدنسازي، توپ تناسب اندام، توپ ايروبيک و خلاصه تو هر ورزشي که از اين توپ استفاده کردن، اسم اون ورزش رو روي توپ گذاشتن.


امروز مادرم برد يه گاراژ که برام بادش کنن، گفته بودن سوزنشو ندارن. حالا بايد بگردم جايي رو پيدا کنم که بتونن برام بادش کنن تا باهاش ورزش کنم.


من تا الان بخاطر مشکل لگنم فقط براي شرکت در مراسمات خاص مثل عروسي، ختم، نامزدي و امثال اين مراسم ها کفش پاشنه بلند مي پوشيدم و در بقيه مواقع معمولا کفش تخت ميپوشيدم و به دليل کفي طبي اي که در کفشم ميزاشتم، کفشام ساق دار بودن يا بوت يا نيم بوت.


اما حالا، بعد از معاينات پاسچر، يکي از مشکلات اسکلتي که دارم زانوي عقب رفته هست و براي اصلاح آن يکي از کارهايي که بايد انجام بدم اينه که کفش پاشنه بلند بپوشم و به دليل شرايط خاص الانم و جراحي تعويض مفصل لگني که انجام دادم فعلا بهتره که پاشنه خيلي بلند نباشه و 3 سانت مناسبه.


حالا بايد کفشامو يه بازبيني بکنم، اگه ميشه پاشنه 3 سانت بهشون وصل کرد، کفشامو ببرم کفاشي و بدم درست کنن و اگه نميشه، برم و کفش پاشنه 3 سانت بخرم.


من تابحال واقعا اين دغدغه نه رو نداشتم که کفشم پاشنه چندسانت داشته باشه و چه مدلي باشه و چه شکلي و تا بحال ميرفتم کفش فروشي و هر کفشي که کفي طبي ام توش ميرفت و پام ميکردم و اگه اذيتم نميکرد، همونو ميخريدم اما حالا، شرايط تغيير کرده.


چند سال پيش رفتيم حسن آباد و کلي کاموا خريدم که کلاه و شال و ساق و . ببافم. 


يه کلاه و شال گردن شروع کردم و گردن و کتفم درد گرفت و باعث شد از شدت شروع بافتني من کاسته شد. کامواهايي که خريده بودم و گذاشتم تو کارتن، شدن دوتا کارتن و گذاشتمشون تو انباري. هر سال در حد يه شال گردن و يه کلاه اونم خيلي با ملايمت و آرام آرام ميبافتم.


امسال بخاطر جراحي تعويض مفصل لگني که انجام داده بودم و دوران نقاهتم چند ماه بود. تصميم گرفتم شروع کنم با کامواهايي که دارم يه چيزهايي ببافم تا کامواها جمع و جور بشن.


در کنار کامواهايي که داشتم 6 کلاف کامواي يک جور داشتم و قرار شد با اون ها يه بلوز ببافم. از ديروز بافتن بلوز رو شروع کردم اما همين امروز ديگه خسته شدم. هم نميتونم طولاني مدت بشينم هم گردنم درد گرفت و هم کتفم.


اما خب شروع کردم و نميخوام وسط کار، ول کنم و از طرفي اگه بافتن و ول کنم همچنان کامواها باقي ميمونه و کسي هم نيست که ازشون استفاده کنه.


فک کنم حدود يه هفته زمان ببره تا بلوز تموم بشه.


دو هفته هست که مامانم ميگه بريم خونه برادرا و خواهرم براي تشکر از زحماتي که در مدت بيماري من کشيدن. نميدونم چرا ولي اصلا حال و حوصله اينکارو ندارم. هر بار به يه دليل و بهانه اي به آينده انداختم اينکارو. 


امشب برادر کوچيکم اومد خونمون و گفت دارن ميرن خونه برادر بزرگم يه سر بزنن، مامانم هم گفت پس ما هم ميايم.


خلاصه که امشب اولين مهموني بعد از جراحي تعويض مفصل لگن، رفتم خونه برادر بزرگم. 


يه مهموني معمولي، خودموني و کوچيک، به صرف بستني و ميوه و چايي. 


چراشو نميدونم ولي خيلي حس و حال مهموني ندارم. هنوز رو به راه نشدم. دل و دماغم سر جاش نيست. نميخوام تو جمع باشم. نميخوام جواب تلفن بدم. نميخوام با فاميل صحبت کنم. نميخوام مهموني برم. نميخوام مهمون بياد خونه امون.


امروز به يه شعر از فريدون مشيري بر خوردم، واقعا زيباست.


از همان روزي كه دست حضرت قابيل


گشت آلوده به خون حضرت هابيل


از همان روزي كه فرزندان آدم,


صدر پيغام آوران حضرت باري تعالي


زهر تلخ دشمني در خونشان جوشي


آدميت مرده بود


گرچه آدم زنده بود.


از همان روزي كه يوسف را برادرها به چاه انداختند


وز همان روزي كه با شلاق خون ديوار چين را ساختند,


آدميت مرده بود.


بعد هي دنيا پر از آدم شد و اين آسياب گشت و گشت


قرنها از مرگ آدم هم گذشت


اي دريغ!


 آدميت بر نگشت.


قرن ما روزگار مرگ انسانيت است


سينهء دنيا ز خوبي ها تهي ست


صحبت از آزادگي, پاكي, مروت, ابلهي ست


صحبت از عيسي و موسي و محمد نا به جاست


قرن موسي چمبه هاست


روزگار مرگ انسانيت است


من كه از پژمردن يك شاخه گل


از نگاه ساكت يك كودك بيمار


از فغان يك قناري در قفس


از غم يك مرد در زنجير


حتي قاتلي بر دار


اشك در چشمان و بغضم در گلوست


وندرين ايام زهرم در پياله، زهر مارم در سبوست،


مرگ او را از كجا باور كنم؟


صحبت از پژمردن يك برگ نيست


واي! جنگل را بيابان ميكنند.


دست خون آلود را در پيش چشم خلق پنهان ميكنند


هيچ حيواني به حيواني نميدارد روا


آنچه اين نامردمان بر جان انسان ميكنند.


صحبت از پژمردن يك برگ نيست


فرض كن مرگ قناري در قفس هم مرگ نيست


فرض كن يك شاخه گل هم در جهان يكسر نرست


فرض كن جنگل بيابان بود از روز نخست.


در كويري سوت و كور


در ميان مردمي با اين مصيبت ها صبور


صحبت از مرگ محبت مرگ عشق


گفتگو از مرگ انسانيت است.


 


 


چند سالي هست که رانندگي ميکنم. از همون سال اول که ماشين گرفتم به جز سفرهاي خارجي بقيه مسافرت‌ها رو با ماشين شخصي خودم رفتم و تقريبأ اکثر شهرهاي ايران رو رفتم و گشتم.


حالا که جراحي تعويض مفصل لگن انجام دادم و رانندگي برام سخته و ترجيح ميدم فعلأ رانندگي نکنم، خيلي سختمه.


بعد از گذشت تقريبأ سه ماه از جراحيم، خيلي از اقوام ميخوان که يا به منزل اونا برم يا بريم سفر. اکثرشونم ميگن مسيرهاي دور رو با هواپيما بريم يا مسيرهاي نزديک رو اونا بيان و با ماشين من و ببرن و بعد خودشون بر ميگردونن.


اما من واقعأ برام سخته که براي تردد و گشت و گذارم منتظر بمونم تا کشي بياد و بخواد منو ببره. از طرفي هم نميخوام فعلأ طولاني رانندگي کنم.


خوش به حال کسايي که ميتونن بدون خودروي شخصي مسافرت يا مهموني برن و با خودروي اطرافيان تردد کنن. بايد روي خودم کار کنم تا منم بتونم اينکار و بکنم.


در مورد رانندگي بعد از جراحي تعويض مفصل لگن، خيلي فکرم مشغول بود. هم بخاطر اينکه نميدونتم کي ميتونم رانندگي کنم و هم بخاطر اينکه ماشين باتري خالي نکنه و مشکلي براش پيش نياد بخاطر عدم استفاده.


الان چند باري هست که رانندگي کردم اما بيشتر از 30 دقيقه نميتونم رانندگي کنم هم لگنم درد ميگيره هم مچ پام. ازطرفي نميدونم چرا موقع رانندگي استرس دارم و همش نگرانم که تصادف کنم يا لازم باشه جايي پارک کنم يا تو ترافيک بمونم و لازم باشه که خيلي ترمز بگيرم و حتي سعي ميکنم مسيرايي رو برم که خيلي کوچه، پس کوچه نباشه.


نميدونم تا کي اين حس و دارم.


بخاطر اينکه هم اين حسم کمتر بشه و هم براي مامانم يه کاري بکنم و حس خوبي به مامانم بدم، الان دوبار هست که ميرم دنبالش و از استخر ميارمش خونه. اما باز لگنم درد ميگيره.


شير ظرفشويي خونه يک هفته بود که چکه ميکرد. امروز مامانم زنگ زد به تکنسين شيرآلات و طرف اومد خونه براي تعمير.


منم پاي لپ تاپ بودم و داشتم فيلم دانلود ميکردم. طرف به مامان گفت اگه امکان داره کابينت زير ظرف شويي رو خالي کنيد. مامان شروع کرد به خالي کردن کابينت. طرف اومد بيرون از آشپزخونه و ديد من نشستم پاي کامپيوتر، رو کرد به من و گفت به مامان کمک کنيد تا کابينت و خالي کنه.


از جام بلند شدم و رفتم سمت آشپزخونه اما به طرف گفتم، من نميتونم به مامان کمک کنم. طرف که ديد من ميلنگم و راه ميرم فهميد که مشکلي هست. گفت ايشالا که خوب ميشيد و گفت ديگه کار و تعطيل کرديد. گفتم نخير فعلا مرخصي هستم.


فک کرد من دارم با کامپيوتر کاراي اداره رو انجام ميدم. شروع کرد به تحسين که من وقتي امسال شما رو ميبينم که تو خونه نشستن اما دارن با کامپيوتر کاراشونو ميکنن واقعا لذت ميبرم و .


بنده خدا آدم خوبي بود. ولي خب اومد منو براي کمک به مامانم بلند کنه که خب خورد به در بسته. 


مامانم براي تقويت من جگر گرفته بود. از اونجايي که خودش امروز روزه بود و افطار خورده بود و داشت ظرفاي افطارشو ميشست. من جگر رو خورد کردم و به سيخ کشيدم و براي مامانم هم يه سيخ آماده کردماز اونجايي که بالکن ما کوچيکه، معمولا اگه بخوايم چيزي رو گريل کنيم تو آشپزخونه اين کارو ميکنيم. هود رو روشن ميکنيم و رو گاز گريل ميکنيم.


منم گاز رو روشن کردم و چنتا سيخ مامانم گرفت و چنتا سيخ هم من گرفتم. اومدم يکي از سيخارو برگردونم که يهو سيخش چنان داغ بود که انگشت سبابه و شستم رو سوزوند. منم سيخارو ول کردم و رفتم سراغ ظرفشويي که يادم افتاد پام درد ميکنه و نميتونم بدوم. 


خودم و رسوندم به شير آب و يه کاسه آب کردم و دستمو کردم توش. بعدشم پماد سوختگي زدم به انگشتام. ديگه ميلي به خوردن جگرها نداشتم. اصلا دوست نداشتم غذا بخورم. اما خب رفتم و يه چندتا تيکه خوردم و بعدم رفتم رو تخت دراز کشيدم.


ديشب بعد از مسواک، موقعي که داشتم نخ دندون ميکشيدم يهو يه تيکه از گوشه دندونم کنده شد. الانم زيرش سوراخه. شايد اگه هر زمان ديگه بود راحت ميرفتم و دندونم و درست ميکردم اما نميدونم چرا از ديشب استرس گرفتم. ميترسم برم دندون پزشکي و عفونت کنم.


ديشب از استرس خوابم نميبرد و از فکر و خيال، سر درد گرفته بودم. بالاخره با يه زحمتي خوابيدم و خواب ديدم کل دندونم افتاده اونم از ريشه. خواب خيلي بدي بود. امروز از صبح که بلند شدم دپ هستم. 


اگر بشه تو محلمون يه دندون پزشک هست که برادرم ميره پيشش، فکر کردم برم پيش اون اما يادمه برادرم ميگفت يه دندون پزشک محلي و قديمي هست و منشي نداره و خيلي استريل نيست. 


اگه بخوام برم يه دکتر ديگه، مسيرش دوره و منم فک ميکنم نتونم تحمل کنم حداقل فعلأ بخاطر استرس جراحيم.


واقعأ نميدونم چيکار کنم.


امروز براي اولين بار بعد از جراحي تعويض مفصل لگنم رفتيم خونه خواهرم. تو اين مدت که من دوران نقاهتم رو ميگذروندم، خواهر و شوهر خواهرم خيلي لطف کردن و دنبال کاراي بيمه و افتتاح حساب و . براي من بودن.


براي تشکر از تمام زحماتي که اين مدت براي من کشيده بودن، براي خواهرم يه فلش مموري 16 گيگ سوني، براي شوهر خواهرم يه ادوتويلت وبراي خواهر زاده ام هم لوازم نقاشي، هديه بردم.


هفته ديگه مرخصي استعلاجيم تموم ميشه و بايد برم سر کار. از اونجايي که هنوز کامل بهبود پيدا نکردم و الان تو خونه بعد از يک ساعت نشستن، ميرم روي تخت دراز مي کشم، نگران اين هستم که وقتي ميرم سر کار و از نشستن خسته ميشم، تختي براي دراز کشيدن نيست و اگر بخوام براي استراحت دراز بکشم بايد برم نماز خونه اداره. اولا که نمازخونه اداره بالا پشت بوم اداره ساخته شده و تا طبقه 5 با آسانسور بايد برم و از اونجا حدود 20 تا پله داره تا نماز خونه و بعدشم اينکه نماز خونه بايد روي زمين دراز بکشم. و من از مهر که جراحي تعويض مفصل لگن انجام دادم تا الان روي زمين نشستم و دراز نکشيدم.


امروز براي اولين بار سعي کردم روي زمين دراز بکشم. دراز کشيدن نسبتأ راحت بود اما بلند شدن سخت بود. مدام هوازم بود که زاويه لگنم از 90 درجه کمتر نشه و اينکه لگنم نچرخه تا خدايي نکرده پروتزم در نره.


انجام شد اما به سختي


اين يک هفته بايد چند بار ديگه تمرين کنم تا براي هفته بعد که ميرم سر کار و ميخوام برم نماز خونه استراحت بتونم.


درجه حرارت من با دماي فصل تغيير ميکنه، يعني تو تتبستون خيلي گرمايي هستم و تو زمستون خيلي خيلي سرمايي. تو زمستون گاهي تو هواي معمولي که بقيه راحت تردد ميکنن من مدام از سرما دندونام ميخوره بهم.


به خاطر همين سرمايي بودنم، تو زمستون خيلي لباس ميپوشم، هم روي لباسم و هم زير لباسم. 


دو سال پيش يه زير شلواري تو کرکي خريدم، پسره فروشنده گفت خيلي جنسش خوبه و من خودم الان دوساله دارم مدام ميپوشمش نه زانو ميندازه نه شل ميشه.


منم به اعتماد حرفش خريدم. يک هفته پوشيدمش و خيلي بد زانو انداخت. پيش خودم گفتم اگه بشورمش باز خودش و جمع ميکنه. شستمش و کاملا شل شد و گشاد. خلاصه اصلا اون جوري نبود که فروشنده تبليغ ميکرد.


حالا امسال دوباره اومدم بپوشمش و ديدم انگار کوتاه هم شده. فعلا که تو خونه هستم و دوران نقاهت بعد از جراحي تعويض مفصل لگن رو ميگذرونم، تصميم گرفتم پايين پاچه شلوار و يه مقدار کشبافت ببافم تا بياد تا مچ پام و بالا نره که وقتي ميخوام زير شلوار بپوشمش راحت باشم و اذيتم نکنه.


امروز اينکار رو کردم. خوب شد. پيشنهاد ميکنم شما هم اگر همچين شلواري داريد لبه پايينش رو ببافيد.


سال 82 که برادر بزرکترم ميخواست ازدواج کنه، براي هدايايي که ميخواستيم براي زن برادرم ببريم رفتيم سه تا جعبه کادويي قلبي شکل تو در تو خريديم و هدايا رو برديم براش. بعد از يک هفته برادرم جعبه ها رو برگردوند و گفت باشه براي مراسم هاي بعدي. 


چند سال بعد که خواهر بزرگترم ميخواست ازدواج کنه براي هدايايي که ميخواستيم براي شوهر خواهرم ببريم هم از همين روش استفاده کرديم. يعني هدايا رو گذاشتيم تو جهبه ها و براش برديم و بعد از يه مدت خواهرم جعبه ها رو برگردوند.


اين رويه ديگه براي خودمون و فاميل جا افتاد که ما سه تا جعبه کادويي داريم که ميتونيد بيايد براي مراسماتون ببريد به شرطي که بعدأ برگردونيد.


پسر خاله ام هم که چند سال پيش ازدواج کرد، اومد اين سه تا جعبه رو گرفت و براي مراسمشون استفاده کرد و بر گردوند.


برادر کوچکترم هم که سه سال پيش ازدواج کرد همين رويه رو بکار برد.


و حالا ما واقعأ نميدونيم با اين جعبه ها چيکار کنيم. فعلأ که ازدواج ديگه اي در پيش نداريم و جامونم گرفته و ميخوايم يه کم وسايل خونمونو خلوت کنيم.


ئلي خب دلمونم براي اين رويه تنگ ميشه.


هم حافظه ام ضعيف شده، هم دغدغه ام زياد شده هم کارايي که ميخوام بکنم زياد شدن و همه اينا باعث ميشه يه سري از کارا رو يادم بره انجام بدم. يکي از اون کارا، پست گذاشتن وبلاگم هست.


اولي که وبلاگمو راه انداختم با خودم گفتم هر روز يه پست ميزارم اما بعضي روزا از خستگي، بعضي روزا از پر بودن برنامه روزانه ام و مشغله زياد و . يادم ميرفت بزارم.


ديشب تو تقويم گوشيم يا همون calendar براي خودم الارم گذاشتم که هر شب بهم ياد آوري کنه که پست وبلاگم و بزارم.


اميدوارم با اينکار از اين به بعد هر شب يه پست بزارم.


دو سال پيش که درد لگنم شروع به زياد شدن کرد خيلي تلاش کردم که از معاونتي که توش کار ميکنم بيرون بيام و برم يه معاونت ديگه که ساختمونشون کمي به خونمون نزديک باشه. معاونت خودمون پونکه و اونيکي معاونت ونک بود. خيلي تلاش کردم و نشد تا اينکه بعد از يک سال که ديگه بهشون گفتم مشکل لگن دارم و درد دارم قبول کردن که فيزيکي جابجا بشم و همچنان تو معاونت قبلي باشم و دو روز در هفته رو برم پونک و سه روز در هفته رو برم ونک.


ونک تو يه اداره از يه معاونت ديگه بهم يه ميز و صندلي و تلفن دادن و هر چند وقت يه بار هم چون دوست نداشتن من تو ادارشون باشم مدام ميزمو جابجا ميکردن و تلفن و برميداشتن و . منم خيلي کاري به کارشون نداشتم و سرم تو کار خودم بود و چيزي بهشون نميگفتم.


خيلي هم سعي کردن زيرآب منو بزنن تا من و از ادارشون بندازن بيرون و گزارش داده بودن که معلوم نيست کجا جيم ميزنه و سر کار نمياد و .


تا اينکه ديروز بعد از 4 ماه مرخصي استعلاجي براي جراحي تعويض مفصل لگن رفتم ونک و ديدم که جايي ندارم و همون ميزي هم که بهم داده بودن ندارم و يکي ديگه اومده نشسته جام. کل روز رو تو اتاق رئيس اداره بودم و گاهي هم ميرفتم تو راهرو و منتظر بودم تا مدير کلشون بياد و تعين تکليف بکنه اما نيومد و منم عصباني و خسته نميدونستم چيکار کنم. 


زنگ زدم به رئيسم و ماجرا رو گفتم و مزخصي ساعتي گرفتم و برگشتم خونه.


واقعأ نميدونم چيکار کنم هم دوست دارم پيشرفت کنم، هم دوست دارم ساختمون ونک باشم، هم به خاطر شرايط پام بهتره نزديکتر باشم به خونه و هم ميدونم معاونت خودم نميزاره جابجا بشم هم تو ساختمون ونک ديگه جايي ندارم.


خيلي عصبيم و فکرم مشغوله.


امروز بعد از 4 ماه استعلاجي براي جراحي تعويض مفصل لگن، برگشتم سر کار. صبح برادر کوچيکم من و رسوند و تقريبأ يک ساعت تو راه بوديم. توالت فرنگي سيار خريده بودم و شيريني و خودم نميتونستم با عصا ببرمشون به اتاقم بخاطر همين برادر کوچيکم باهام اومد.


همکارا اومدن ديدنم و از ديدنم هيجان زده بودن.


پسورد سيستمم رو يادم رفته بود و دوباره زنگ زدم يه بخش پشتيبانيمون و همه پسوردامو برام ريست کردن.


لپ تاپم رو هم گرفتم.


اميدوارم بتونم شروعي دوباره، مديريت شده و بهتر از قبل داشته باشم.


امروز آخرين روز از استعلاجيم به دليل جراحي تعويض مفصل لگن هست.


لباس هاي اداره رو اتو کردم. همکارم زنگ زد و گفت استعلاجيت امروز تموم ميشه اگه فردا مياي سر کار بايد برات نامه شروع بکار بزنيم و اگر استعلاجيتو تمديد ميکني که هيچ. گفتم ميام سر کار.


يکي از همکارام ديروز گفت اومدي سر کار شوکه نشي يکي اومده اداره و سر جات نشسته.


اقوام همه ميگن نرو سر کار و استعلاجيتو تمديد کن.


واقعأ نميدونم بهترين کار چيه؟ اينکه بر گردم سر کار يا استعلاجيمو تمديد کنم.


مادرم ميگه فردا بايد با خودم يه جعبه شيريني ببرم سر کار. علتش رو نميدونم.


فردا کلي وسيله دارم توالت فرنگي سيار، شيريني و کيف خودم و اينکه با عصا راه ميرم. خودم که نميتونم مسير طولاني رو رانندگي کنم. راننده آژانس هم نمياد وسايل منو بياره تا اتاقم. بايد ببينم کسي رو پيدا ميکنم فردا صبح منو ببره اداره يا نه.


بايد ببينم اجازه ميدن توالت فرنگي سيار رو بزارم تو سرويس بهداشتي يا نه.


نميدونم پا و کمرم اذيت ميشه يا نه؟ نميدونم ميتونم وسط کار استراحت کنم يا نه؟ نميدونم برگشتنم به سر کار براي سلامتيم مضره يا مفيد يا خنثي؟


واقعأ نميدونم کار درست چيه؟ رفتار درست چيه؟


پنج شنبه موقع نخ دندون کشيدن، گوشه يي از دندونام ه قبلأ پر رده بودم افتاد و زيرش سوراخ بود. از اونجايي که از اين به بعد کلأ بايد خيلي مراقب دندونام و ورود عفونت به بدنم باشم. رفتم دندون پزشک و دندونم و نشون دادم و گفتم اگر چيز مهمي نيست ترجيح ميدم فعلأ باهاش مدارا کنم تا کمي اعصابم راحت تر بشه و بعد بيام سراغ دندونام. 


اما دندون پرشکه اصلأ گوش نميداد چي مي گفتم و کار خودشو ميکرد و مدام هم ميگفت دندونات خيلي خرابه و بايد همشونو درست کنيم و. خلاصه کلي تو دل آدمو خالي مي کرد.


کارشو شروع کرد و وسطش دوبار گفت دهنم و بشورم و بعدشم چه چيزي رو با دستش گذاشت روي دندونم و از پشت ماسکي که زده بود يه چيزي گفت که من اصلأ متوجه نشدم چي ميگه. 


از دستيارش پرسيدم که چي شد. اونمخيلي پراکنده جواب داد. باز اومدم بيرون و از منشي پرسيدم که ببخشيد من تابحال پانسمان نکردم دندونم و ميشه يه توضيح بدين چيه؟ اونم يه چيزاي خيلي معمولي گفت و براي دو هفته ديگه مجددأ نوبت داد.


يک ساعت بعد از اين فعاليت کم کم بي حسي از بين رفت و درد من شروع شد. درد بدي بود و با وجودي که مسکن خوردم اما نتونستم بخوابم و استراحت کنم و درد کشيدم.


ايکاش همون اول که برگشتم خونه و قبل از اينکه دردم شروع بشه مسکن ميخوردم تا زمانيکه بي حسي از بين ميره مسکن اثر بکنه.


تازه فهميدم که دکتر خيلي دندونم و تراشيده و احتمال ميده که به عصب رسيده باشه بخاطر همين ديگه دندونم و با مواد پر نکرده و پانسمان کرده يعني يه مواد ساده اي رو توي دندونم جا گذاشته تا دو هفته با اين مواد سر کنم و اگر درد گرفت يعني به عصب رسيده و من دو هفته ديگه بايد اول عصب کشي کنم و بعد دندونم و پر کنم و اگر تو اين مدت درد نگرفت، دو هفته ديگه فقط دندونم و پر ميکنم.


اما من حس راحتي با پانسمان دندونم ندارم و همش حس ميکنم هم ميريزه هم شله و اگه باهاش چيزي بخورم ميره تو يا کنده ميشه.


اميدوارم درد نداشته باشه. من اين مدت واقعأ تحمل دردم کم شده و ديگه نميتونم درد و تحمل کنم.


 اومدم يه اکانت جديد براي خودم تو اينستاگرام ايجاد کنم. اولأ که ايميل قبلي خودمو قبول نميکرد و بعدأ متوجه شدم که با هر آدرس ايميل فقط يک اکانت ميشه ثبت کرد.


بعد اومدم يه آدرس ايميل درست کردم و به محض اينکه زدم براي اکانت اينستاگرام پيغام داد که اين ايميل قبلأ ثبت شده و براي يه اکانت ديگه درحال استفاده هست. آدرس ايميل رو زدم که اکانتي که بهش متصل هست رو بهم نشون بده زد که با اين آدرس ايميل اکانتي ثبت نشده. 


خلاصه که اين نشد.


دوباره يه ايميل ديگه درست کردم و يه اکانت جديد ثبت کردم و واردش شدم و اومدم بيرون و دوباره که اومدم وارد اکانت اينستاگرام بشم زد که شما قوانين اينستاگرام رو رعايت نکرديد و پيج بلاک شد.


منم چشمام گرد شد از اينکه من هنوز تو اون پيج فعاليتي نکرده بودم هنوز نه کسي رو فالو کرده بودم و نه کسي منو فالو کرده بود. تقريبأ 5 دقيقه قبلش تازه اکانت و ايجاد کرده بودم چطور قوانين اينستاگرام رو رعايت نکردم.


اومدم به اينستاگرام ايميل بزنم و مشکل و بگم. بعد از نوشتن مشکلات نوشت که درحال حاضر امکان ارسال فيدبک شما نيست بعدأ ارسال کنيد.


خلاصه که کل روز و درگير اينستاگرام بودم و آخرشم به نتيجه نرسيدم.


خيلي دوست دارم جزو افراد چند زبانه باشم. دوست دارم زبان هاي مختلف ياد بگيرم مثل آلماني، فرانسوي، مکزيکي، چيني، ژاپني و . اما هزينه کلاس‌هاي بيرون براي زبان هاي ديگه به جز انگليسي نسبتأ بالاست. از طرفي زمان بايد داشته باشي براي خوندن.


در کنار اين دو مورد از اونجايي که فقط چند ماه از جراحي تعويض مفصل لگن من گذشته و هنوز کامل خوب نشدم، اکثر روزها هنوز درد دارم و بي حوصله هستم و اينکه هنوز نميتونم طولاني بشينم، با وجود علاقه اي که به يادگيري زبان دارم، ناچارم به تعويق بندازمش.


بنظرتون ميشه خودخوان يه زبان ياد گرفت؟ چجوري و از کجا بايد شروع کرد و خوند؟ کسي ميتونه راهنمايي کنه؟


از اونجايي که اکثر کارمندان از شرايطي که دارن و حقوقي که ميگيرن ناراضي هستن، حالا کاري ندارم که به حقه يا ناحق، درست ميگن يا اشتباه مي‌کنن، معمولأ ميشه گفت تو هر سازمان و اداره اي يا بهتره بگم تو هر اتاق اداري از بين 5 کارمند دوتاشون، دو شغله هستن، چه خانم و چه آقا.


معمولأ تمرکز روي يک شغل بيشتر از شغل ديگر هست. بنابراين تعداديشون تمرکزشون رو شغل کارمنديشونه و بعد از ساعت کاري يا در اوقات فراقتشون به شعل ديگه اي مشغول هستن، اما تعداد ديگه اي از کارمندا هم هستن که به اصطلاح شغل کارمندي رو پاره وقت گرفتن و اون يکي شغل، کار اصليشونه. اين افراد ميشه گفت از 8 ساعت اداري جمعأ يک ساعت کار اداري انجام ميدن و بقيه ساعات رو دارن يا خريد و فروش مي کنن يا توي اداره نيستن يا خوابن يا پيش بقيه کارمندا درحال حرف زدن و خوش گذروندن هستن، يه تعداد درس مي خونن، يه تعداد وبگردي ميکنن و فيلم ميبينن و خلاصه تعلقي به سازمان ندارن.


حالا اين وسط اونايي که کارمندن، افراد متعهدي هستن، گاهأ ناراضي هم هستن و به دلايل مختلف شغل دوم ندارن و کنار اين افراد دو شغله که کارمندي رو پاره وقت برداشتن، ميشينن واقعأ بهشون سخت ميگذره و هر روز بيشتر عصبي و ناراحت و شاکي ميشن.


من جرو افراديم که شغل کارمندي تنها شغليه که دارم و در کنارم انواع افراد دو شغله وجود داره. واقعأ خدا صبر بده.


 


يه سري مطلبي خوندم در مورد تأثير امواج بر بدن.


خلاصه مطالبي که خوندم اين بود که امواج بر بدن تأثير منفي دارد. اما از آنجا که هنوز مشخص نشده امواج با چه شدتي بر بدن چه تأثيري ميزاره يا اينکه افراد چه مدت در معرض چه شدت امواج قرار بگيرن چه تأثيرات منفي بر بدنشون خواهد داشت، خيلي ها قبول ندارن که امواج تأثير منفي داره.


اما با توجه به آزمايشات انجام شده جذب امواح توسط بدن انسان غير قابل انکار هست. و با توجه به تأثيري که امواج بر روي سلول‌ها دارد، قطعأ امواج تأثير منفي بر بدن دارد. به همين دليل بهتره که افراد حتي الامکان از امواج دوري کنن اما از اونجايي که در زندگي امروزي اين امکان واقعأ وجود نداره بايد سعي کرد تا حد امکان افراد مسن، افرادي که بيماري هاي خاص دارن از تجهيزاتي که امواج از خودشون متصاعد مي کنن فاصله داشته باشن.


افرادي که پروتز دارن هم جزو افراد با بيماري خاص محسوب ميشن.


از اونجايي که من جراحي تعويض مفصل لگن انجام دادم و پروتز دارم و در شرکتي کار ميکنم که تو هر واحد يه مودم وايرلس و يه دستگاه رک با کلي سوئيچ و . وجود داره. بايد سعي کنم حتي الامکان در فاصله دورتري نسبت به اين تجهيزات باشم.


اين مطلب رو نوشتم تا اگه فردي هست که بيماري خاص داره يا پروتز داره، حواسش به اين مسأله باشه.


 


ديروز تصميم گرفتم براي اطلاع خودم يه برنامه مالي بريزم تو گوشيم و پول ترددم که حالا يا با آژانس خواهد بود يا با تپسي و اسنپ، تو گوشيم يادداشت کنم. دوست دارم آخر سال بدونم حالا که برگشتم سرکار و نميتونم خودم رانندگي کنم، ترددم چقدر هزينه برام دربر داره.


کلي گشتم تو Play Store، من يه برنامه راحت و ساده مي‌ خواستم و همه حساب کتابا و مخارجم و نميخوام بنويسم و فقط هزينه تردد و ميخوام ثبت کنم. به خاطر همين بعد از کلي گشتن يه برنامه خوب براي خودم پيدا کردم. شايد براي بقيه مناسب نباشه اما براي من دقيقأ همون چيزي بود که ميخواستم. اسم برنامه "دخل و خرج" هست.


از ديشب که ريختم تا الان ازش راضي بودم اميدوارم بدون مشکل کار کنه.


از زمانيکه يادمه من بيماري حساسيت داشتم و اين حساسيت با عطسه و آبريزش بيني و سوزش چشم همراه بود. يه مدت به فصل پاييز حساسيت داشتم و يه مدت به فصل زمستون. تو فصل زمستون گاهي خودمم نمي فهميدم که اين الان حساسيته يا سرما خوردگي. بعد حساسيتم به فصل بهار شد. بعد از مدتي تغيير کرد و تو تابستون حساسيت داشتم و بهم ميگفتن جلوي کولر ميشيني و سرما ميخوري. 


بعدشم که چشمتون روز بد نبينه و حساسيتم شد چهار فصل. يعني من کل سال درحال عطسه کردن و آبريزش بيني و سوزش چشم بودم. مدام دستمال کاغذي دستم بود و هر کسي، دستمال کاغذي روي زمين يا هر جايي ميديد ميگفت مال توه و کلي با هام دعوا ميکردن که کثيف هستي و چرا دستمالاتو جمع نمي کني و . و اين درحالي بود که تا جايي که يادمه من هميشه دستمالامو سعي ميکردم بزارم تو جيبم يا از بس دستمال و تو دستم ميگرفتم اصلأ شکل دستمال معلوم ميشد مال منه يا نه ولي خب کي گوش ميکرد و کي قبول مي کرد.


چند سال پيش دثگه واقعأ خسته شدم و رفتم دکتر براي درمانش. تقريبأ يک سال هر داررويي که بگيد مصرف کردم. نهايتأ دکتره خيلي شيک و مجلسي گفت که شما بايد اقليمتو عوض کني. گفتم يعني چي ؟ گفت حساسيت شما مربوط به آب و هوا هست و بايد شهر يا نهايت کو عوض کني تا خوب بشه.


منم تشکر کردم از تشخيص و تجويزش بعد از يک سال و اومدم بيرون.


دست به دامن درمان سنتي شدم. اما همه اون چيزايي که براي ديگرون آب روي آتيش بوده و با يکي دو بار مصرف مشکلشون حل شده براي من بعد يک سال بي تأثير بود.


قبل از جراحي تعويض مفصل لگنم پيش خودم ميگفتم چي ميشه جراحي که ميکنم بدنم تحت تأثير داروهاي جراحي قرار بگيره و حساسيتم خوب بشه. تو چهار ماه دوران نقاهتم توي خونه واقعأ حساسيت نداشتم و از زمانيکه دوباره شروع کردم به سر کار رفتن، مجددأ حساسيتم شروع شد. دارم فکر ميکنم شايد واقعأ بايد اقليممو عوض کنم و چون نميخوام ريسک کنم شهر به شهر بگردم. بنظرتون بهتر نيست يه دفعه کشورمو عوض کنم؟ چه کشوري رو پيشنهاد مي کنيد؟


ميخواستم يه پست تو اينستاگرام بفرستم که روي تصوير، متن بنويسم اما اونجوري که ميخواستم نتونستم پستمو درست کنم. تصميم گرفتم تو فتوشاپ اين کار و بکنم.


تو اينترنت سرچ کردم و نحوه کار و ديدم و تو فتوشاپ تمرين کردم و برام جالب بود.


البته يه سري کارارو که تو اينترنت نوشته بود نتونستم انجام بدم و اينکه من ميخواستم دور متنم يه حاشيه يا کادر بکشم اما هرچي سرچ کردم نتونستم مطلبي را پيدا کنم که اين کار و انجام بده. قطعأ اين کار و تو فتوشاپ ميشه انجام داد اما من پيداش نکردم.


اگر کسي فتوشاپ بلده يا اين کاري که گفتم و انجام داده و ميدونه چجوري ميشه انجام داد بهم پيام بده.


اداره ما خيلي هزينه ميکنه و روز ولادت حضرت فاطمه به خانم هاي اداره يه تلق ميده که توش يه شاخه گل مصنوعي و 10 تا شکلات هست. امسال رويه رو تغيير داد و 5 شاخه گل طبيعي نرگس کاملأ معمولي و کوچيک که دورشونو بسته بود، داد.


اتفاق متفاوت ديگه اي که افتاد اين بود که امسال روز زن، من تو ساختمون دوم بودم و از اونجايي که اين ساختمون کلأ با حضور من مشکل دارن خيلي شيک و مجلسي به من همون 5 شاخه گل نرگس رو هم ندادن و گفتن شما جزو اين اداره نيستيد. در پست يکي از پستام با عنوان "جابجايي کاري" ماجرا رو تعريف کردم.


براي من واقعأ اهميتي نداره چون خودم به اندازه کافي اهل گل و گياه هستم دوم اينکه گلاشونم خيلي گل هاي خاصي نبود سوم اينکه واقعأ گرفتن هديه از اداره برام اهميتي نداره اما رفتارشون واقعأ زشت بود.


چون ما تو هر اداره اي که باشيم، با هم همکار هستيم و اين رفتاراشون واقعأ توهين آميزه.


از طرفي يعني اداره درگير 5 تا شاخه گل نرگسه.


واقعأ نميدونم بقيه کشورها هم رفتارهاي اينچنيني با پرسنل يا همکاراشون انجام ميدن؟


ممنون ميشم اگه کسي ميدونه بقيه کشورها تو شرايط مشابه چجوري رفتار ميکنن بگه تا ابهامم بر طرف بشه.


من واقعأ نميدونم يه سري از افراد چطور به خودشون اجازه ميدن سوالات ريز از زندگي ديگران بپرسن. يکي از اقوام زنگ زده بود خونمون و من تلفن رو برداشتم. يهو پرسيد زن برادرت بار نيست؟ از اونجايي که زن برادرم بارداره ولي گفتن به کسي نگيد. خيلي سعي کردم از پاسخ دادن طفره برم و در عين حال دروغ نگم.


بعد پرسيد که براي روز مادر براي مامانت چي کادو آوردن. من گفتم چرخ گوشت، شروع کرد به پرسيدن اينکه بقيه چي دادن و .


بهتره آدما سعي کنيم سوالاي ريز از زندگي ديگرون نپرسيم، شايد نخوان جواب بدن و شايد نخوان دروغ بگن و اونوقت نميدونن چيکار کنن.


همونطور که قبلأ گفته بودم پارسال به دليل درد لگن و اينکه مسير دور اداره اذيتم ميکرد با کلي گريه و ناراحتي مديران بالايي اجازه دادن که من بصورت فيزيکي اونم فقط چند روز برم يه ساختمون ديگه که مسيرش بهم نزديک تر بود.


بعد از استعلاجي که برگشتم ديدم جاي فيزيکي که تو ساختمون دوم داشتم، ديگه ندارم. چون همچنان با عصا تردد ميکنم و همکارا شرايطمو ديدم باز مديرم صحبت کرد و تو همون اتاق قبلي باز بهم يه ميز دادن که باز هم فيزيکي يه سري روزها رو اونجا باشم.


از همون دو سال پيش که من براي جابجايي تلاش ميکردم يه اداره تو ساختمون دوم دوست داشت که من کلأ برم و بشم پرسنل اونا اما خب اداره خودم قبول نکرد و من نهايتأ فيزيکي جابجا شدم.


الان که برگشتم اداره مجددأ همون رئيس اداره ديد و گفت که هنوز جاي خالي دارن و من ميتونم باز برم و با اونا کار کنم.


واقعأ نميدونم چيکار کنم. قبلأ اميد داشتم که توي شرکت خودمون بمونم و قرارداد دائمي باهام ببندن و به يه جايي برسم و پيشرفت کنم به همين خاطر خيلي تلاش ميکردم و خوب کار ميکردم و هرکاري که بهم ميگفتن انجام ميدادم. اما حالا فکر ميکنم راه درازي تا بستن قرارداد دائمي و به جايگاهي رسيدن وجود داره و من با توجه به شرايط لگنم ديگه توان اون همه تلاش و ندارم. به همين خاطر به دنبال جايي آرام و بي دغدغه و بي دردسر هستم.


و حالا نميدونم که اين اداره اي که الان هستم بهتره يا اداره جديد. به همين خاطر نميدونم براي انتقالي به اداره ديگه تلاش بکنم يا نه؟


تو اداره فقط تعداد محدودي از همکارا درجريان بيماري من و جراحي تعويض مفصل لگنم بودن. از روزي که 4 ماه استعلاجيم تموم شد و برگشتم اداره، هر کسي که منو ديد ازم پرسيد و منم نميتونستم جواب ندم و مجبور شدم به همه بگم جراحي تعويض مفصل لگن انجام دادم. بعد تازه وارد مرحله بعد ميشيم، همه ميپرسن چرا؟


مجبور ميشم بگم در رفتگي لگن مادرزادي داشتم.


خوبيش اينه که اکثرأ در همين جا صحبت تموم ميشه و وارد مرحله دعا و آرزوي سلامتي ميشيم.


گاهي هم صحبت همچنان ادامه پيدا ميکنه و دکترت کيه؟ کدوم بيمارستان بودي؟ چجوري بود؟ دارو مصرف ميکني يا نه؟ و خلاصه که هر سوالي دارن ميپرسن.


بديش اينه که همکارا الان ظاهر منو ميبينن و منم ماجرا رو تعريف ميکنم و از نظرشون شايد خيلي خاص نباشه چون اصلأ درکي از نوع جراحي و درد و دوران نقاهت من ندارن.


اينجاست که واقعأ ميرسم به اين عبارت: براي اينکه در مورد کسي حرف بزنيم بايد اول کفشاشو بپوشيم تا ببينيم چه بر اون گذشته.


همونطور که تو پست قبلي درباره تعدد حساب هاي بانکي گفتم، با توجه به پيشرفت تکنولوژي و ظهور گوشي هاي هوشمند، در جهت تسهيل کارها و ديگر مزايا، برنامه نرم افزاري بانک ها بوجود اومد تا افراد بتونن خيلي از کارهاشونو با تلفن همراهشون و نرم افزارهاي بانکي در بستر اينترنت انجام بدن. که البته اين هم باز معضلاتي رو در بر داره.


اول اينکه حجم حافظه گوشي امکان داره کم باشه و نتوني نرم افزارهاي مربوطه رو بريزي


دوم اينکه هر کدوم از اين نرم افزارها سياست خاصي رو براي رمز ورود دارن، يکيشون بايد کاراکتر اول رمزت حتمأ حرف بزرگ باشه، يکي ديگه اصلأ حرف نميگيره، اون يکي حتمأ بايد کاراکتر خاص داشته باشه، يکي ديگه اصلأ کاراکتر خاص رو قبول نميکنه، يکيشون ميشه نام کاربري رو خودت هرچي ميخواي بزاري، يکي ديگه نام کاربري بايد شماره حسابت باشه، اونيکي يه شماره 8 رقمي بايد از بانک بگيري به عنوان نام کاربري، خلاصه که بازهم کلي رمز و نام کاربري و . بايد حفظ کني با اينکه يه جايي بنويسي.


بعدشم که باز چون تعداد حساب‌هاي بانکيت زياده، تعداد نرم افزارهاي بانکي که تو گوشيت ميريزي و تعداد رمزا و نام کاربري ها زياد ميشه.


يعني يه گام به سمت تسهيل برميداري اما باز ميبيني کلي سختي داره.


 


بچه وقتي به دنيا مياد معمولأ والدين ميرن براي تو يه بانکي يه حسابي باز ميکنن و هر چند وقت يه بار يه پولي براش ميريزن تا اندوخته اي باشه براش. بعد به مرور با توجه به شرايطي که بانک ها اعلام ميکنن ناخداگاه آدما مدام ميرن اين بانک و اون بانک حساب باز ميکنن تا از امکانات بيشتر و بهتري استفاده کنن.


بعد هم که بچه بزرگ ميشه و به سن قانوني ميرسه و ميخواد بره دانشگاه، سر کار وام بگيره و . يا بانکي هست که قبلأ حساب داشته يا اينکه مجبور ميشه باز بره يه بانک ديگه حساب باز کنه.


حتي اگه بانکي باشه که چندين سال باهاش کار نميکني، سعي ميکني تا جايي اون حساب و خالي کني و پولشو بذاري تو يه بانکي که باهاش کار ميکني، چون وقت و حال و حوصله رفتن به بانک و بستن حساب و نداري يا اينکه وقتي ميري بانک، هزار و يک دليل ميارن و کلي حرف ميزنن تا قانعت کنن که حسابتو نبندي يا اينکه نگه ميداري ميگي مبدا برم جايي و حساب بانک ملت بخوانن من حساب داشته باشم و لازم نباشه اون موقع برم حساب باز کنم.


که البته اونقدر الان بانک و موسسه مالي وجود داره و هرکسي با يه سري از اين بانکا کار ميکنه که واقعأ گاهي لازمه که تو انواع بانکا حساب داشته باشي. که البته يا بايد شماره حسابا و شماره کارتاي بانکاي مختلفتو حفظ باشي يا هميشه دفترچه و کارتاي بانکيت و همراه داشته باشي يا شماره حساب و شماره کارتارو تو موبايل يا دفترچه اي يادداشت کرده باشي همراهت باشه که در صورت وم ازشون استفاده کني.


خلاصه که چشم باز ميکني ميبيني کلي دفترچه بانکي و کارت بانکي داري که همشونم رمز دارن و خيلي وقت هم هست که باهاشون کار نکردي و واقعأ اذيت کننده هست.


 


يه مشکلي که در دوران نقاهتم تو خونه خيلي منو اذيت کرد مهره هاي انتهايي ستون فقراتم بود که در مدتي که من بايد اکثر مواقع رو تاق باز ميخوابيدم درد ميگرفت. باپزشک جراح لگنم که درميون گذاشتم، گفت که بعد از روبه راه شدن بايد به جراح ستون فقرات مراجعه کنم.
منم حالا که بهتر شدم رفتم پيش يه جراح ستون فقرات و اون بعد از معاينه و ديدن عکسام گفت که در مرحله اول بايد سعي کنم گودي کمرم رو که به دليل مشکل لگنم به وجود اومده، معالجه کنم و بعد در مورد ستون فقراتم تصميم بگيرم. براي گودي کمرم برام فيزيوتراپي نوشت و گفت ورزشهايي که فيزيوتراپي بهم ميگه رو حتمأ تو خونه هر روز انجام بدم تا گودي کمرم بهتر بشه.
دکتر ستون فقرات معتقد بود با بهتر شدن گودي کمرم، مشکل مهره هاي ستون فقراتم هم بهتر ميشه و با برطرف شدن کامل گودي کمرم، مشکل مهره هام هم کامل برطرف ميشه.


زمانيکه کسي براي طولاني مدت به استعلاجي ميره و بيمه تأمين اجتماعي هست، شرکتي که توش کار ميکنه در مدت استعلاجي حقوقي به فرد نميده و بسته يه يک سري شرايط درصدي از حقوق پايه فرد رو بيمه تأمين اجتماعي پرداخت ميکنه که البته اون هم حدود 4 الي 5 ماه بعد از اينکه مدارک بيمار در تأمين اجتماعي ثبت ميشه. به اين مبلغي که تأمين اجتماعي ميريزه "حقوق استعلاجي" يا "غرامت بيماري" ميگن.


سازمان تأمين اجتماعي اين حقوق استعلاجي رو فقط و فقط به بانک رفاه ميريزه. بيمار يا بايد در بانک رفاه از قبل حساب داشته باشه يا بره حساب باز کنه.


در اين روال اصلأ به اين امر توجه نشده که امکان داره فرد بيمار شرايط رفتن به بانک براي بازکردن حساب رو نداشته باشه. همونطور که براي مني که جراحي تعويض مفصل لگن انجام داده بودم (در چندين پست به طور کامل تعريف کردم) شرايطش نبود.


و اين درحالي بود که من يه حساب بسيار قديمي رفاه داشتم که قبول نکردن و گفتن خيلي قديميه.


اميدوارم قوانين و روالها براي زندگي آسانتر تسهيل بشه علي الخصوص براي افرادي که بيمار هستند و علاوه بر بيماري جسمي فشارهاي فکري و روحي هم دارند و با اين قوانين دست و پا گير، موجبات ناراحتي بيشترشون فراهم نشه.


 


منم مثل هر کس ديگه اي همونطور که در يکي از پستهام با عنوان "تعدد حساب هاي بانکي" گفتم، در خيلي از بانکها حساب داشتم که شايد خيلي سال بود ازشون استفاده نکرده بودم.


اما همونطور که در پست قبليم با عنوان "يادگيري زبان آلماني" نوشتم، قصد مهاجرت در سال 94 براي من خيلي قوي شد و چون خيلي به رفتن از طريق پايان نامه ام اميدوار بودم، شروع کردم به بستن تک تک حسابهام.


پنج شنبه ها ميرفتم بانک و متصدي بانک کلي تلاش ميکرد تا منو به عنوان مشتري نگه داره اما در نهايت من ميگفتم که دارم مهاجرت ميکنم و ديگه به اين حساب نياز ندارم و ميخوام ببندمش. بعد از اين حرف ديگه نميتونست چيزي بگه و حساب و مي بست.


از اونجايي که پنج شنبه بانک ها زود تعطيل ميشن و براي بستن حساب حتمأ بايد بري همون شعبه اي که حساب و باز کردي و اين يعني هر شعبه سر راهم نمي تونستم برم و کارم و انجام بدم، پروسه بستن حسابهام چندين هفته طول کشيد.


اما بعدش که مهاجرتم منتفي شد. مجددأ شروع به باز کردن حساب کردم.


علاوه بر اين شرکتمون هر سال با يک بانک قرار داد بست براي پرداخت حقوق پرسنل و هرسال رفتيم يه بانک و حساب باز کرديم و باز برگشتم به حالت قبل که حسابهاي متعددي در بانک ها دارم که ازشون استفاده نميکنم.


 


از خيلي سال پيش فکر مهاجرت به سرم زد اما من بينهايت خجالتي و وابسته هستم و بقيه اعضا خانواده هم اصلأ حتي سفر خارجي هم به ذهنشون خطور نميکرد.


اين فکر سال ها با من بود تا اينکه سال 94، به ذهنم رسيد که از طريق پايان نامه ارشدم اين کار رو بکنم. حدود 6 ماه به خيلي از اساتيد و دانشگاه هاي خارجي ايميل زدم و در مورد پاياين نامه ام گفتم اما نتيجه اي نگرفتم و بعد هم مشغله کاري و انتقال از يک معاونت به معاونت ديگه باعث شد بيشتر به کار مشغول بشم و از اين مقوله دور شدم و در نهايت با يک سال تأخير از پايان نامه ام دفاع کردم و باز هم مهاجرت بي نتيجه شد.


بعدشم که درگير درد لگنم و جراحي تعويض مفصل لگن شدم. دو ماه بعد از جراحي، زمانيکه تا حدودي وضعيت روحي و جسميم وارد مرحله بهتري شده بود باز فکر مهاجرت به سرم زد. اما خب من همچنان شخصيت وابسته اي داشتم و دارم. با اينحال براي اينکه در اين مسير گامي برداشته باشم و تلاش خودم رو کرده باشم تصميم گرفتم به يادگيري زبان.


قبلأ خيلي دوست داشتم به کشور اتريش مهاجرت کنم چون هم موسيقي در اونجا خيلي مطرح هست و هم خيلي از جلسات سران در اونجا برگزار ميشه و فکر کردم پس بايد کشور خوب و جالبي باشه. اما پس از بررسي هايي که در دوران نقاهتم انجام دادم با توجه به شرايط من، حس کردم کشور آلمان بهتره.


بنابراين تصميم گرفتم زبان آلماني ياد بگيرم و از اونجايي که فعلأ شرايط تردد و نشستن سر کلاس آموزشي رو ندارم شروع کردم به يادگيري زبان آلماني بصورت خودخوان.


واقعأ برام سخته و نميدونم يه عده از افراد چطوري خودخوان يه سري چيز ياد ميگيرن.


اميدوارم بتونم خودخوان بخونم و زبان آلماني رو ياد بگيرم. خوشحال ميشم اگر کسي روشي رو بلده يا راهنمايي داره بهم بگه و کمکم کنه يا سايت و مطلبي داره بهم بگه.


 


بعد از سه پشت قبلي درباره تعدد حساب هاي بانکي و نرم افزارهاي بانکي و رمز دوم، در اين پست ميرسيم به آخرين دست آورد روز، يعني همون رمز دوم پويا.


من در دوران نقاهت جراحي تعويض مفصل لگن بودم (در چندين پست به طور مفصل در اين باره نوشتم) و امکان بيرون اومدن از خونه رو نداشتم و نيازهاي خودم رو از طريق اينترنت خريد ميکردم مثل توالت فرنگي سيار و وسايل ورزشي و . که به ناگاه خبر رسيد که ديگه امکان خريد اينترنتي با رمز دوم ايستا وجود نداره و بايد رمز دوم پويا داشته باشي.


کلي هم از تمامي بانکايي که حساب داشتم اس ام اس اومد که خريد زير 100 هزار تومن با رمز دوم ايستا امکان پذيره، اما خريد بالاي 100 هزار تومن حتمأ بايد رمز دوم پويا داشته باشي.


اين وسط براي فعال سازي رمز دوم پويا يا بايد ميرفتم تو بانک يا نهايت دستگاه خودپرداز يا ATM اون بانک و من هم که شرايط بيرون رفتن نداشتم و خريدهام هم با توجه به گراني اجناس، بالاتر از 100 هزار تومن ميشد. به اين ترتيب خريدهام رفت رو هوا.


متوجه شدم که بانک ملي نيازي به حضور فيزيکي توي بانک يا خودپرداز نداره و اگر قبلأ از بانکداري اينترنتيشون يعني همون بام استفاده کرده باشي ميتوني همونجا فعال کني.


اما متوجه شدم هر بانک علاوه بر نرم افزار همراه بانکش بايد يه نرم افزار ديگه براي توليد رمز دوم پويا توي گوشي موبايل نصب کني.


شروع کردم به نصب نرم افزارهاي رمز ساز، هرکدوم يه اسم، هرکدوم با يه فرايند متفاوت نصب و فعالسازي. بعد از کلي تلاش تونستم رمز دوم پوياي بانک ملي رو فعال کنم. اما براي فعال سازي بقيه بانکايي که توشون حساب داشتم بايد ميرفتم خودپرداز که خب شرايطشو نداشتم.


يه بار اومدم يه خريد از طريق کدهاي USSD انجام بدم که اگه با اين کدها کار کرده باشيد متوجه ميشيد به محض اينکه از صفحه انجام کارها بيايد بيرون اون کد ديگه کار نميکنه و اين يعني با وجود داشتن رمز دوم پويا شما امکان استفاده از کدهاي USSD رو براي خريد نداريد.


با توجه به پيام بانکا که خريد زير 100 هزار تومن نياز به رمز دوم پويا نداره سعي کردم از طريق *1# يه شارژ 5 هزار تومني موبايل بگيرم که به ناگاه رمز دوم پويا خواست.


الان نميدونم پيام بانکا دروغ بوده يا کدهاي USSD جو گير شدن. و اين يعني از اين پس خريد از طريق اين کدها کلأ منتفيه.


علاوه بر اين يه سري از اين نرم افزارهاي رمز ساز امکان کپي رمز توليد شده رو نداشته و بايد رمز رو دونه دونه وارد کني که گاهأ زمانش بيشتر از 60 ثانيه شده و مجددأ رمز تغيير ميکنه و اين امر براي کاربر در وارد کردن رمز دوم پويا استرس زا هست.


اگه اين مشکلات به قول بعضي ها سوسولي رو بزاريم کنار، ميرسيم به افراد نابينا که چون نرم افزارهاي توليدي براي آن ها گويا هست، عملأ اون امنيتي که فلسفه بوجود اومدن رمز پويا بوده از بين ميره چون رمز پوياي 60 ثانيه اي براي اونها بلند اعلام ميشه که البته درحال حاضر هيچ کدوم از نرم افزارهاي رمزساز بانک ها اين امکان رو نداره چون اصلأ در مسير تصويب رمز دوم پويا به اين قشر از کاربراي فکر نشده و اين افراد در نظر گرفته نشده اند. و اين يعني نابينايان عزيز در حال حاضر به هيچ وجه امکان خريد اينترنتي رو ندارن. و اين يعني بي فکري و اين يعني ناديده گرفتن.


با هم در کنار مشکلات تعدد نرم افزارهاي بانکي و تعدد رمزها و نام کاربري هاي نرم افزارهاي بانکي که بايد بخاطر سپرد و ميزان حافظه اي که از گوشي موبايل اشغال مي شود اين بي فکري و ناديده گرفتن و کجاي دلم جا بدم.


که البته به مرور زمان باگ ها و معضلات ديگه اين رمز نيز ظهور ميکنه.


 









من يه خواهرزاده دارم که اسمش ساغره و امسال اول دبستان بود. خواهرم شروع مدارس کلي براش توضيح داد و توجيهش کرد که درس خوندن خوبه و آدما چرا بايد برن مدرسه و چند روز مدرسه ميره و چند روز تعطيله و . اين بچه يکي دو هفته اول هربار که ازش ميپرسيدي ميگفت 5 روز ميرم مدرسه و 2 روز نميرم، درس خوندن و دوست دارم، مدرسه رو دوست دارم و خلاصه کلي از مزاياي مدرسه و درس برات حرف ميزد.
به دليل آلودگي هوا يه هفته دو روز نرفت مدرسه، هفته بعد شنبه نرفت هفته بعدش سه روز نرفت هفته بعدش يکشنبه و چهارشنبه و خلاصه که از بچه ميپرسيدي چند روز ميري مدرسه ميگفت نميدونم، ميگفتي چرا تعطيلي ميگفت بخاطر آلودگي هوا.
رسيديم به سردي هوا و يه هفته سرما خورد و دو روز نرفت مدرسه، هفته بعد دو روز دل درد گرفت و نرفت مدرسه. ازش ميپرسيدي چرا مدرسه نميري ميگفت مريضم.
برف اومد، يه هفته دو روز بخاطر برف تعطيل بود، هفته بعد شنبه و سه شنبه تعطيل بود. ازش ميپرسيدي چرا مدرسه نميري، ميگفت بخاطر برف.
حالا هم کرونا اومد و دو هفته هست که بخاطر کرونا تعطيلن. گفتن به بچه ها نگيد که نترسن. ازش ميپرسي چرا مدرسه نميري ميگه نميدونم.
از اونجايي که انسانها ذاتأ راحت طلب هستن و صبح بيدار شدن سخته و درس خوندن سخته. ازش ميپرسي مدرسه رو دوست داري ميگه نه. ميگي چرا ميگه صبح بايد رود بيدار شم، بايد درس بخونم. معلممونو دوست ندارم، بچه ها اذيت ميکنن.
خلاصه که بچه از همين اول دبستان اهميت مدرسه رو نفهميد و انظباط و ديگه درک نخواهد کرد و ديگه مدرسه جزو اولويتش نيست. فکر کنم ديگه هم مثل ما به مدرسه اهميت نخواهد داد.
اين ساغر ديگه ساغر شروع اول دبستان نميشه.

 









ما مردمي مذهبي بوديم و داشتيم و هنوز هم داريم اما مومن بايد عاقل باشه، خداوند گفته من به انسان ها عقل دادم تا فکر کنن و راه درست رو انتخاب کنن. گفته اگر خودتون نميتونيد درست تصميم بگيريد اجماع کنيد.
حالا اين وسط من واقعأ درک نميکنم افراد کوته فکري که از عقل استفاده نميکنن و فقط همه جا پاي دين و خدا و مذهب و وسط ميکشن و تهشم ميگن قسمت اين بوده، خواست خدا بوده، حتمأ حکمتي داره و از اين جملات.
عقل حکم ميکنه در شرايط اضطرار براي جلوگيري از شيوع بيماري اجتماع نکنيم و ارتباطات خودمون رو کمتر کنيم هم براي سلامت خودمون و هم براي سلامت ديگرون.
حالا اين وسط يه عده علم دين بالا گرفتن و ميگن حتمأ بايد نماز جماعت برگزار بشه، حتمأ بايد زيارت رفت، حتمأ بايد صله رحم کرد، دسته عزاداري راه ميندازن تو خيابون، خودجوش پشت در مراکز نماز جمعه که بخاطر سلامتي بسته شده ميشينن و خودشون نماز جماعت ميخونن.
واقعأ در عجبم از اين حجم از حماقت و کوته فکري. خوبه از داستان هاي قران درس بگيريم که چطور اقوام احمق به هلاکت رسيدن.

 


زمانيکه شروع به نوشتن اين وبلاگ کردم تحت تأثير فيلم Julia and Julie بودم اما در کل تصميم دارم اين وبلاگ رو اگر بشه تا يکسال بنويسم و بعد از اون اگر ديدم بازخورد وبلاگم خوبه و خواننده ها تعامل دارن و در مورد نوشته هاي من نظر ميدن، چه بد و چه خوب يا پيشنهادات خودشون رو براي من مينويسن، اين وبلاگ رو ادامه بدم و اگر اين طور نبود يا بايد وبلاگ نويسي رو کنار بزارم و يا تغييرات اساسي در موضوعات و نحوه نگارش و بقيه موارد وبلاگ ايجاد کنم.
هرچند که اسم اين وبلاگ خاطرات منه و سعي ميکنم خاطرات روزانه امو با همون زبان خودم بنويسم تا براي خواننده سخت نباشه و خواننده بتونه با مطالبم ارتباط برقرار کنه.
اما اگر ببينم بازخوردي از خواننده ها ندارم به اين نتيجه ميرسم که بيهوده مينويسم.
بنابراين لطفأ نظرات خودتون رو با من در ميون بزاريد.


يکي از فالووراي اينستاگرامم که ميدونست جراحي تعويض مفصل لگن انجام دادم، لينک يه گروه تلگرامي برام ارسال کرد و گفت که همه اعضا يا جراحي تعوي مفصل لگن انجام دادن يا ميخوان انجام بدن و ميشه از اطلاعات هم استفاده کرد.
منم عضو شدم اما از اون گروه هايي هست که بيشتر حالت دوستانه گرفته تا اطلاعات. در عرض 4 ساعت حدود 2540 تا پيام توش رد و بدل ميشه و شايد از بين اين پياما فقط 4 تاش مربوط به جراحي تعويض مفصل لگن باشه و بقيه اش احوالپرسي و شوخي و متلک و . هست.
ايکاش گروه هاي تخصصي، تخصصي بمونه و مردم ما ياد بگيرن که همه گروه ها را دورهمي و بي مصرف نکنن.
شما گروه هاي تخصصي تگرام داريد؟ درمورد چي هستن؟


يادمه وقتي ميخواستم از ساختمون تجاري منتقل بشم به راهبرد يي از همکارام گفت خيلي خوبه چون اون ساختمون اکثرأ قديمي هستن و زود بازنشسته ميشن و امکان رئيس اداره شدن زياده. منم به همين اميد خودمو آروم کردم اما بعدأ يادم اومد من نيروي پيمانکاري سازمان هستم و نميتونم سمت بگيرم. از طرفي يا بايد آدم با رشد و رويي باشي يا پارتي داشته باشي که من هيچکدومو نداشتم.
ديروز شنيدم که يکي از هم ورودي هاي من که ميتونم بگم زياد کار نميکنه و کار هم بلد نيست، رئيس اداره شده. براش خيلي خيلي خوشحال شدم اما ياد خودم افتادم که با چه اميدي منتقل شدم و براي من هيچ اميدي به رئيس اداره شدن نيست.
ايکاش چيزي به اسم پيمانکاري تو سازمانا وجود نداشت و سمت گرفتن بر اساس شايستگي و کار افراد بود. فکر ميکنم خيلي راه داريم تا رسيدن به اين شرايط.
جايي که شما کار ميکنيد رئيس اداره شدن چجوريه؟


من خريد اينترنتي زياد انجام ميدم اما گياه جزو مواردي هست که هميشه حضوري خريدم. اما الان با توجه به جراحي تعويض مفصل لگني که انجام دادم و مسأله کرونا ترجيح ميدم از در خونه بيرون نرم.
تو اينستاگرام تبليغ يه گلدون ديدم که قيمتش آف خورده بود و خيلي خوب بود. ترغيب شدم سفارش بدم.
با وجود اينکه ترديد دارم اما اين ريسک و کردم و سفارش دادم. قيمتش 200 هست و 100 آف خورده.
از سمت کرج ارسال ميکنن، گفت اگه بخوايد ميتونيد خودتون بيايد محل تحويل گياه و خريدتونو تحويل بگيريد اما خب من شرايطشو نداشتم و گفتم نه ارسال کنيد. قرار شد هفته ديگه با اسنپ ارسال کنن.
اميدوارم وقتي خريدم ميرسه، راضي باشم و اين خريد فتح بابي باشه براي خريداي بعدي گياه بصورت غيرحضوري.
اگر شما تجربه خريد غيرحضوري گياه داشتيد به من بگيد تا استفاده کنم.


خواهرم يک کيلو فلفل سبز مجلسي گرفته بود. با وجود اينکه بزرگ بودن اما تند نبودن. بعد از اينکه گلدون فلفل تزئينيم نابود شد تصميم گرفتم امتحاني از تخمه هاي فلفل سبز مجلسي ها استفاده کنم و بکارم ببينم رشد ميکنن يا نه.
دوتا از فلفلارو توشونو خالي کردم و تخمه هاي توشونو کاشتم تو يه گلدون. موقعي که داشتم ميکاشتم مامانم گفت نميشه اينا تو گلدون در نمياد. منم گوش ندادم و گفتم امتحانش که ضرر نداره.
بعد از اينکه من کاشتم مامانم بقيه فلفل سبز مجلسي ها رو که ميخورديم تخمه هاشونو در مياورد و تو يه ظرف ميريخت. گفت اينا رو جمع ميکنم اگه اين گلدوني که تو کاشتي در اومد و سبز کرد، اين تخمه ها رو بدم به شهرام (برادر بزرگم) تو باغچه خونشون بکاره.
الان حدود 4 روز هست که کاشتم و هيچ اتفاقي نيفتاده اما من نا اميد نشدم هنوز.
اگه در بياد خيلي خوب ميشه.
شما تجربه کاشت فلفل داشتيد؟


مامانم دو سال پيش رفته بود خونه يکي از اقوام و اونجا گلدون فلفل تند تزئيني ديده بود و چندتا از فلفلاشو گرفته بود که بکاريم. پارسال چندتا فلفلشو داديم به برادرم و اون تو باغچه خونشون کاشته و دراومده بود. امسال مامانم گفت ما هم بکاريم. منم حدود يک ماه پيش يه گلدون برداشتم و کلي دونه فلفل ريختم توشو کاشتم. سه تاشون جوونه زد و بقيه اشون جوونه نزد و اون سه تا هم بعد يک هفته نابود شد.
از کل فلفلايي که مامان گرفته بود سه تا فلفل مونده بود که تصميم گرفتم دوباره اونا رو هم بکارم. بنابراين يه گلدون کوچيکتر برداشتم و کل دونه هاي فلفلايي که مونده بود رو درآوردم و تو اون گلدون کاشتم و آب ريختم و گذاشتم بيرون لبه پنجره پزيرايي.
معمولأ روز چندتا گلدون و ميزاريم پشت پنجره و شب مياريمشون تو اتاق. مامان شب گلدونا رو آورد تو و فرداش دوباره گلدونارو پيد بيرون. من رفتم که به گلدونا يه سري بزنم يهو حس کردم گلدون فلفلايي که کاشتم و نميبينم. اين ور و اون ور و بگرد و نديدم. از مامانم پرسيدم گفت منم نديدم. بهش گفتم ديروز يه گلدون کوچيک زرد برداشتم و بقيه فلفلارو توش کاشتم و گذاشتم لبه پنجره. مامانم اومد و سرشو از پنجره کرد بيرون و ديد بعلههههه. افتاده پايين و شکسته.
از اونجايي که کبوتر و ياکريم زياد مياد لبه پنجره ما، مامان احتمال ميده ياکريم اومده و نشسته و بذرا رو خورده و موقع پريدن گلدون افتاده و شکسته. منم يادم اومد که ياکريم اومده بود لبه پنجره روي گلدونا و من پرش دادم فقط اون موقع حواسم نبود که گلدونا رو نگاه کنم.
مامان رفت پايين، تو پارکينگ تا خاک و گلدون رو از روي زمين جمع کنه. بهش گفتم خاکا رو بريز تو باغچه پارکينگ، اگه بذري مونده بود و جوونه زد همونجا تو باغچه باشه اگرم نه که نشون ميده ما بايد بيخيال فلفل تزئيني بشيم.
پيشنهاد ميکنم اگر شما هم تصميم گرفتيد بذري بکاريد، تا زمانيکه بذرهاتون جوونه نزده و بلند نشده مراقبشون باشيد که پرندگان بذرتونو نخورن.


من درست کردن زيورآلات رو خيلي دوست دارم و کلي وسيله خرديم و براي خودم درست ميکنم. چندين بار پيش اومده که خواهرام براي هديه به دوستاشون زيورآلاتي که من درست کردم رو ازم خريدن و به دوستاشون هديه دادن.
به فکر اين افتادم که زيورآلاتي که درست ميکنم رو ازشون عکس بگيرم و بزارم تو اينستاگرام و اگر مشتري پيدا شد بفروشم و اگرم نه، که خودم استفاده کنم چون دوستشون دارم.
کسي تجربه فروش زيورآلات دست ساز خودش رو داره که راهنماييم کنه؟


چند ماه پيش تصميم گرفته بودم توي خونه دف تمرين کنم. چند هفته اي هم با پشتکار انجام دادم اما بعدش مدام کارهاي مختلف پيش اومد که تمرين دف امروز و فردا شد و تقريبأ دو ماه هست که باز دوباره دست به دف نزدم.
اميدوارم سال جديد اين تعلل صورت نگيره و واقعأ تو خونه تمرين کنم.
يکي ديگه از کارهايي که شروع کرده بودم به انجامش و اون هم دچار تعلل شد يادگيري زبان آلماني بود که خيلي وقته سراغش نرفتم و همون لغتايي هم که ياد گرفته بودم از يادم رفت.
شما چه کارهايي رو تصميم داشتيد انجام بديد که تعلل کرديد يا به تعويق انداختيد؟


قبلأ مدام با خودم ميگفتم خب من که ميفهمم چرا بقيه نمي فهمن، بعد ديدم بقيه يه چيزايي رو ميفهمن که من نميفهمم. به اين نتيجه رسيدم که ذهن و عقل آدما شبيه هم نيست و بنابراين درکشون از مسائل هم يکي نيست. بنابراين بايد با زباني که ناراحت نشن بهشون موارد رو توضيح بدي تا درک کنن.
اين قانون تو همه چيز صادقه. اما مهم اينه که حتمأ کسي باشه براي راهنمايي درست و جهت دهي درست به درک و فهم افراد.
در مورد کرونا و قرنطينه و مراقبت هاش همين بس که بگم خيلي ها، حتي جوون ها هنوز نميدونن اين ويروس چجوري منتقل ميشه، يعني ميدونن اما درکشون درست نيست و به عبارتي دچار کج فهمي هستن.
نمونه: زن پسرخاله ام. قبل از تحويل سال 99. به انواع اقسام مختلف از استوري و پست اينستاگرام گرفته تا تلگرام و اتس اپ و . با انواع کليپ و جمله و عکس نوشته گفت که عيد امسال کسي جايي عيد ديدني نره. امروز عکس گذاشته که موقع سال تحويل رفتن خونه خاله ام اينا (جالب تر اينکه خاله ام مريضه و سرفه خشک ميکنه و به سختي نفس ميکشه و منتظر بودن برن دکتر). بهش پيام دادم که پس قرنطينه چي شد؟ ميگه دلم تنگ شده بود، بعدشم يه عيد ديدني ده دقيقه اي بود اين زن و شوهر جوون با وجود دانشگاه رفتن هنوز درک نکردن که مهم 10 دقيقه و يک ساعت نيست.
نمونه: برادرم اومد در خونه توي راهرو و ميگه جوونا بگيرن خوب ميشن مهم افراد مسن هستن که خطرناکه. مادر منم از اون روز کلي استرس گرفته و هرچي ما بهش ميگيم از ميون اين همه آدمي که فوت کردن حداقل نيصفشون جوون بودن و فوت بر اثر کرونا ربطي به سن نداره.
از اين نمونه ها درباره ويروس کرونا اين مدت زياد ديدم و فکر ميکنم اگر افرادي که کار انيميشن انجام ميدن يا حتي فيلم کوتاه درست ميکنن اگر انواع طريق هاي انتقال رو با انيميشن يا فيلم نشون ميدادن شايد باعث ميشد مردم به درک درستي از اين ويروز و طريقه انتقالش برسن و از اين همه کج فهمي دربيان.


سال 98 با همه خوبيا و بدياش تموم شد و همه اميد داشتيم و داريم که سال 99 سال خوبي و با آرامش و بدون اتفاقاي بد باشه.


سال 98 نوروزش با سيل بود و اونهمه کشته و خسارت و آخرشم با کرونا.


سال 99 ادامه کروناي سال قبل رو که همراش داشت هيچ، زيرش سنگ در سوادکوه و تخريب خونه ها و ماشين ها رو هم داشت اونم دقيقأ روز اول فروردين.


واقعأ نميدونم اين که ميگن "سالي که نت از بهارش پيداست" درسته يا نه. اگه بخوايم سال 98 و با اين جمله مقايسه کنيم درست بوده.


و اگه بخوايم اين جمله رو تعميم بديم، سال 99 هم که ديگه نگم.


اما سعي ميکنم انرژي مثبت بدم و بگم قطعأ امسال بهتر از پارسال خواهد بود.


بقول يکي از دوستام ميخوام وقتي سالهاي بعد ميخوام داستان موفقيتا و جهش خوب زندگيم رو براي بقيه تعريف کنم بگم همه چيز از سال 99 شروع شد.


اميدوارم در سال 99 خدا عنايت ويژه اي به ما بکنه.


يکي از تفريحات لذت بخش براي من درست کردن زيورآلات هست. واقعأ اين کار رو دوست دارم.
اين کار هم مثل هر کار ديگه اي نياز به پشتکار و آزمون و خطا داره و هرچي بيشتر زيورآلات درست کني هم دستت راه ميفته و هم ايده هاي بهتري به ذهنت مياد.
قبلأ امکانات و تجهيزات درست کردن زيورآلات ارزونتر بود و منم خيلي راحت و بي پروا درست ميکردم اما الان گرونتر شده و منم تو درست کردن محتاط تر شدم.
ولي به کسايي که زيورآلات استفاده ميکنن توصيه ميکنم خودشونن درست بکار بشن و با سليقه خودشون هرچي ميخوان درست کنن.
آيا شما هم زيورآلات استفاده ميکنيد؟ آيا زيورآلات درست ميکنيد؟
اگر خرازي رو ميشناسيد که قيمتاش مناسبه به من هم معرفي کنيد چه اينترنتي و چه حضوري.


من دوسال پيش يه خودروي کارکرده خريدم و بارسال تو اسفند تاريخ انقضاء بيمه قبلي خودرو بود و منم ناچارأ تو اسفند بيمه رو تمديد کردم. کلي هم از نمايندگي‌ هاي بيمه هاي مختلف حرف و غر شنيدم که چرا تو اسفند تمديد ميکنيد و بزاريد يه ماه ديگه و اسفند ماه شلوغيه و آخر ساله و از اين دست حرفها.
نهايتأ يه نمايندگي بي آسيا پيدا کردم که قبول کرد يه مقدار کمي نقد بدم و بقيه اش رو 6 تا چک بدون اضافه شدن هيچ مبلغي. خودشونم اومدن خونمونو ماشين و همونجا بازديد کردن و رفتن و بيمه نامه رو صادر کردن.
امسال هم تو اسفند اومدم بيمه ماشينمو بايد تمديد ميکردم که يه روز از بيمه ايران زنگ زدن که بيا ما ماشينتو بيمه کنيم. گفتم آخه آسيا چکي قبول کرد و مبلغشم برام مناسب تر بود. گفت ما هم باهاتون راه ميايم.
اما جالب بود که بيمه بدنه اشون هر دو شبيه هم بود ولي بيمه ثالث، بيمه ايران گفت سه تا تعهد داره يکي 9 ميليون و يکي 15 ميليون و يکي 36 ميليون اما بيمه آسيا گفت از 9 ميليون داره تا 180 ميليون و نهايتأ با بيمه آسيا تمديد کردم چون بيمه ايران مثل اون نمايندگي بيمه آسيا باهام راه نيومد بابت چک و . و حي کردم اطلاعات درستي هم از قوانين تصادف و . نداره.
بخاطر کرونا هم تمديد بيمه رو تلفني انجام داد و با پيک چک ها رو فرستادم و بيمه نامه رو با پيک دريافت کردم.
بعدشم کاغذ بيمه هارو دو روز گذاشتم تو بالکن که آفتاب بخوره.
شما تو اين روزا چجوري کاغذاتونو ضدعفوني ميکنيد؟


 


قبلأ که شرايط اقتصادي بهتر بود و قيمتا هم معقول تر بودن تقريبأ هر دو سال، گوشي موبايلمو عوض ميکردم و يه گوشي جديد ميخريدم اما الان ديگه شرايط طوري شده که براي من با اين درآمدي که دارم امکانش وجود نداره و از قضا، حس ميکنم باتري گوشيم دچار مشکل شده اما خب فعلا با وجود اينگه جراحي تعويض مفصل لگن انجام دادم و چندين ماه سر کار نرفتم و کلي هم هزينه درمانم شده، پول تعويض گوشي رو ندارم.
از طرف ديگه گوشي فعليم رو دوست دارم و دلم نمياد عوضش کنم.
اميدوارم فعلأ باهام راه بياد تا بعد که هم شرايط ماليم بهتر بشه و هم بتونم يه گوشي موبايل بهتر از گوشي فعليم که دلمو ببره پيدا کنم.
مدل گوشي شما چيه و قيمتش چنده؟


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

کانون تبلیغات آوا !…سه نقطه های دل لیمو...! کاوشگران دانش میراکلر Pablo مجله‌ی گردشگری گلبرگ یاس شستشوی فرش گل ابریشم سیستم های اعلام و اطفاء حریق